ماجرای نفت و کودتا
اژدهایی با گُل‌سر صورتی

انگلیسی‌ها در زمان مظفرالدین‌مترسکِ قاجار، امتیاز انحصاری کشف، استخراج و صادرات نفت ایران را گرفتند؛ چون وصیت‌نامه‌‌ی بابایشان را یک‌هو پیدا کردند و دیدند اِه، نفت ایران ارث بابایشان است که! البته انگلیسی‌ها نفت را مُفتکی نمی‌بردند ها! نه! بلکه نفت را خیلی مُفتکی می‌بردند!

سال ۱۳۲۸ در اواخر مجلس پانزدهم، با طرح پرسشِ «این دیگر چه وضعِ خَرکی‌ای است باباه؟!»، قانون ملی‌شدن نفت تصویب شد. انگلیسی‌ها برای حفظ سلطه‌ بر نفت ایران، درخواست مذاکره کردند. نتیجه مذاکره، قراردادِ گس-گلشائیان بود که حتی الاغ هم رویش عنبرنسا نمی‌ریخت.

محمدرضا (پسرِ رضاپالانی) از ترس بلیتِ یک‌طرفه به جزیره موریس، وزیرِ دربار (هژیر) را فرستاد تا از صندوق‌های رأی انتخابات مجلس شانزدهم، گربه‌های بریتیش دربیاورد. مصدق و هم‌فکرانش، پس از تحصن، دریافتند که تنها راه برگزاری انتخابات آزاد، آزادکردنِ سه تیر به‌سمت هژیر است. بدین‌ترتیب مصدق و یارانش به مجلس رفتند.

«سپهبد رزم‌آرا» هم برای اینکه در پوششِ نخست‌وزیر، ملی‌شدن نفت را سلاخی کند، رفت رأی‌اعتماد بگیرد. مصدق با گفتن «تیمسار! اینجا مجلس است؛ پادگان نیست» او را راهنمایی کرد. رزم‌آرا برای اثبات شایستگی‌اش گفت: «ملتی که لیاقت لولهنگ‌سازی ندارد، چگونه می‌تواند صنعت‌ نفت را اداره کند؟!»

درنتیجه رزم‌آرا هم فرستاده‌شد پیشِ هژیر و نفت ملی شد. نخست‌وزیر بعدی (حسین علا) هم که آرزو داشت یک عنتر در جنگل‌های انگلیس باشد، از ترس استعفا کرد.

دربار، فریب‌کارانه، با این تصور که مصدق فقط «نه»گفتن را بلد است، پیشنهاد نخست‌وزیری را به او می‌دهد، اما مصدق می‌پذیرد و دربار را بدجوری کِز می‌دهد.

انگلیس با تحریم نفت، اقتصاد‌ ایران را فلج می‌کند، گزینه‌های نظامی را هم می‌گذارد روی میز و در دادگاه لاهه نیز از ایران شکایت می‌کند. مصدق با روی‌آوردن به اقتصاد غیرنفتی، یک کف‌گرگی حواله‌ی انگلیس می‌کند؛ تا جایی‌که صادرات غیرنفتی ایران از واردات پیشی می‌گیرد.

نخست‌وزیر بارها از آمریکا کمک مالی و غیرمالی خواست؛ زیرا معتقد بود هرچند آمریکا اژدهاست، اما باید به گُل‌سرِ صورتیِ رویِ شاخِ چپش توجه کنیم. آمریکا برای صنایع بازسازی‌شده‌اش به نفت ارزان ایران احتیاج داشت. بنابراین ابتدا در دلش گفت «اگر توانستی پشتِ گوشَت را ببینی»، سپس رو به مصدق گفت «۲۳ میلیون دلار کمک می‌کنم».

مذاکره‌بازی‌ها ادامه یافت، اما توافقی به‌دست نیامد؛ زیرا انگلیس تأکید می‌کرد که توافق‌نکردن با مصدق، بهتر از توافقِ بد است. بنابراین انگلیس یک کودتا طراحی کرد و اجرای آن را به آمریکا سپرد.

«کرمیت روزولت» از CIA به ایران آمد، فرمان عزل مصدق و نخست‌وزیری فضل‌الله زاهدی را از محمدرضا گرفت و به او فرمانِ فرار داد. سپس با سازماندهیِ شبکه‌ای متشکل از نظامیان، چهره‌های سیاسی، اوباش و فواحش، در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، دولت مصدق را سرنگون کرد. پس‌ازآن آمریکا و انگلیس، با تشکیل یک کنسرسیوم، همچون زالوهای قحطی‌زده، به‌مدت ۲۵ سال به ذخایر نفت ایران حمله‌ور شدند.

 

ثبت ديدگاه