سفرنامه بلاد فرنگ
این چشم آبی های متاسف

راه راه: در سنه ششم کلیدی مجددا به بلاد فرنگ داخل شدیم با همگامی میرزا قشمشم خان آندلوسی و ابن ملکم خان استانبولی اصل و سیورسات.

فرنگی ها را آدم های متاسفی یافتیم.

شعر بورشان ما را به یاد گندمزار های پدریمان انداخت که اگر چه به دست رعیت بدبو و بی سواد کشت می شد، چشم مبارکمان را به شدت می نواخت و عیون آبیشان خاطرات سفر اخیرمان به قشم را هی متبادر می کرد و هی متبادر می کرد.

اگر چه بعید بود از طمطراق حضورمان اما حالت متاسف عیونشان دل ما را به رحم آورد.

فرمودیم از چه رو متاسفید؟ عرض کرد بعید بود از ما که عهد خود در برجام را اینگونه به اپتشام احشاممان بگیریم که منظور پشم گوسفندانشان بود که اروپایی تار سبیل میدهد ولی تضمین امضا وا نمی گذارد.

پرسیدیم از همین رو همگی بی سبیل گشتید؟

که خنده بسیار رفت. عرض کرد آن مایه ی متعفن بد بو را که از سرزمینتان می زدودیم به فرمان ینگه دنیا دیگر نتوان زدود و از این عاقبت که بر آن همه دیپلماسیدنمان رفت سخت متاسف گشته ایم و شبی را یارای خواب و خوردمان به عافیت نمی رود تا حدود ساعت ۲۲٫ طبع شاعریمان رخ نمود و فرمودیم تاسف چشمان قهوه ای ما را سزد که چون کوه محکم است و به کوره ی مصائب کور شود ولی لرز بر تنش نیفتد.

این چشمان خوشکل و مامانی که شما دارید به دریایی ماند که لرزه ای بر آن طوفان کند دل مستمند ما را. بفرمایید چه کنیم تا بیش از این متاسف نمانید؟

عرض کرد: سرتان سلامت باد! با اف ای تی افی خاطر رنجورمان را تسلیت بخشید. ندانستیم اف ای تی افی که می گوید چیست اما ذیل تلفظ آن قطراتی از آب دهانش بر چهره مبارکمان پاشید که اگر از جانب رعیت خودمان که هیچ صدر اعظممان چنین بی خردی سر زده بود زبان از پس حلقومش می کشیدیم اما لامصب مثل عسل می ماند!

گفتیم عنایت می کنیم. من باب دستبوسی جلو آمد اما نبوسید پدرسوخته!

يك ديدگاه

  1. مرتضی ۱۳۹۸-۰۲-۱۷ در ۱:۱۴ ق٫ظ- پاسخ دادن

    عاااااااالی

ثبت ديدگاه




عنوان