چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی؟!
ترس از انتقام

ننه قبلا چنین پندی به من داده که ای جانی

نکن بازی تو اصلا با دم شیران ایرانی

 

شبیه گربه بود آخر نمی‌دانم چه شد یکهو

دمش را پووفف کردم، هیبتش شد شیر غرانی

 

ز شرق آسیا تا غرب آمریکا به دنبالم

به روز و شب به دریا، آسمان یا در بیابانی

 

شده شب‌های من کابوس سجیلی توی حلقم

و می‌گوید ببین یک لحظه گر سر را بجنبانی…

 

زده خرج حفاظت از من این ایام هی بالا

محافظ، اسلحه، پوشک، کرم، یا بند تنبانی

 

درون شهر چون اهداف سیارم، خطرناکم

لذا گفتم سرم را برق اندازم به سلمانی

 

که از بالا اگر خیل ابابیلان فرو هشتند

 دقیق آیند، کمتر تا ببار آرند ویرانی

 

شبی رو به عراق اینطور گفتم دست بر سینه

قسم بر حضرت عباس بس کن یا سلیمانی

 

غلط کردم عسل خوردم نفهمیدم و فهمیدم

«چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی؟!»

ثبت ديدگاه