یک نکته درباره گذراندن تفریحات پاییزی سالم و بیخطر
جوجزنی عرفانی
۸:۵۹ ب٫ظ ۲۴-۰۸-۱۴۰۲
میگویند روزی مولانا، شمس تبریزی را به خانهاش دعوت کرد. شمس به خانه جلالالدین رومی رفت و پس از احوالپرسی رو به وی کرد و گفت: هوا، هوای جوجزنی در طبیعت است. اسباب و لوازم آن را فراهم کن تا راهی شویم.
مولانا حیرتزده پرسید: مگر تو اهل جوج و جوجزنی هستی؟
شمس پاسخ داد: بلی
مولانا: ولی من از این موضوع اطلاع نداشتم.
شمس: حالا که اطلاع یافتی منقل و سیخ را مهیا کن تا ببریم.
مولانا: الساعه! پارک جنگلی شیخ بسطام مکانی مناسب است.
شمس: اما منظورم کمپینگ و دایر کردن چادر در کنار رود بود.
مولانا: به آسمان بنگر! نوید آمدن باران را میدهد و احتمال طغیان رودخانه وجود دارد. چگونه در این مکان و زمان چادر بزنیم؟ مردم نمیگویند شیخ ما خود نصیحت به رعایت نکات ایمنی میکند؛ ولی خویشتن زیرآبی میرود؟!
شمس: اگر به من ارادت داری باید وسیله راحتی مرا هم فراهم کنی، چون جوجزنی غیر از کنار رود جای دیگر به من نمیچسبد.
مولوی به دلیل اراداتی که به شمس داشت خرقهای به دوش میاندازد و منقل و سیخها را زیر آن پنهان میکند و به سمت رودخانه راه میافتد.
تا قبل از ورود او به حاشیه رودخانه کسی نسبت به مولوی کنجکاوی نمیکرد؛ اما همین که شروع به برپایی چادر کرد، گروهی از مریدان گرد تا گرد او را گرفتند و هر لحظه به تعدادشان اضافه میشد. همینکه عمل برپاکردن چادر به اتمام رسید، یکی از رقیبان مولوی که در جمعیت حضور داشت فریاد زد: اداره کل هواشناسی گفته است با ورود سامانه بارشی به استان، احتمال آبگرفتگی منطقهای، بالا آمدن آب رودخانهها و جاری شدن روانآب در مسیلها وجود دارد. آن وقت تو که همه را به رعایت قوانین نصحیت میکنی خود خلاف آن را انجام میدهی و سلامت خویش و همراهانت را به خطر میاندازی؟!
سپس بر صورت جلالالدین رومی آب دهان انداخت و طوری برسرش زد که دستارش باز شد و بر گردنش افتاد. و مردم چون این صحنه را دیدند یقین پیدا کردند که مولوی یک عمر در لباس قانونمند بودن، آنها را فریب داده و خود را برای حمله به او آماده کردند.
در این هنگام شمس از راه رسید و فریاد زد: ای مردم بیحیا! شرم نمیکنید که به مردی تهمت میزنید که هرگز تا بهحال از یک چراغ قرمز هم قاطر خود را عبور نداده؟! این چادر برای مشخص کردن حریم رودخانه و هشدار مسافرین برای برپایی چادر در این مکان است.
رقیب فریاد زد: این چادر برای کمپینگ است و حتماً درون چادر مرغها را درون ماست و پیاز خواباندهاند.
و چون به داخل چادر شدند و چیزی ندیدند به پای مولوی افتادند و دست و پای او را بوسیدند و متفرق شدند.
آنگاه شمس به مولوی گفت: آن بنری که روی آن نوشته بود احتمال طغیان رودخانه وجود دارد را نصب کن تا برویم در پارک جنگلی بسطام بساط جوجه را دایر کنیم.
ثبت ديدگاه