خانه‌ی پدری

باز هم بوی قیمه پیچیده
بوی استانبولی نذری هم
آخ جان! باز هم منو باز است
طی یک‌ ماه توی یخچالم

در به در می‌دوم پی نذری
کوچه بازار شهر را دربست
دوسه تا هم برای بیماران
می‌نمایم ذخیره آخر دست

پای هر چایخانه می‌نوشم
چند تا چای پشت هم، زوری!
تا بگیرم شفا ز هر مرضی
می‌کشم رُسِّ چایی و قوری!

دود اسفند روضه‌های حسین
می‌برد هوش را به کل زسرم
حسّ و حال و بساط روضه و اشک
عین فطرس شفا دهد به پرم

می‌شوم بین خوب‌ها جاساز
می‌شوم یکهو خادم هیئت
عینهو دوستان شش دنگش
می‌کنم هی به این و آن خدمت

هیئت و روضه خطّ پایانِ…
پوچی و بی کسی و در به دری‌ست
به! چه خوب است حال من اینجا
هیئت انگار خانه‌ی پدری‌ست!

ثبت ديدگاه