روزنوشت خواستاری و خواستگاری درعصرجدید
دوان دوان می‌رویم

دوان دوان می رویم

شنبه
امروز قبل از این که به سرکار بروم، مادرم گفت عصر زودتر بیا و گل و شیرینی هم بخر برای امر خیر میخواهیم برویم خونه اقدس خانم برای دخترشان. خیلی اضطراب دارم چون از بچگی با دیدن چهره اقدس خانم زَهره ‌ام می¬ترکید، آخر هروقت زیاد اذیت میکردم مادرم می‌گفت که میرود و میگوید اقدس خانم بیاید مرا بخورد!
یکشنبه
راستش دیروز که رفته‌بودیم برای خواستگاری دختر اقدس خانم، با دیدن اقدس خانوم خودم را نگه‌داشتم اما با دیدن دخترش دیگر چیزی ندیدم! چشم بازکردم دیدم در بیمارستانم! تازه فهمیدم که غول مرحله آخر دختر اقدس خانم است نه خودش! تازه توی بیمارستان صدایش را می‌شنیدم که می‌گفت اگر ما قبول کردیم، رسم دارند که دختر و پسر یکساعت به هم زل بزنند! اگر پسر خندید بچه اول پسر است، اگر دختر اول خندید بچه اول دختر است! فقط نگفت اگر پسر اول گریه یا غش کرد بچه اول چه می‌شود؟ امروز قرارست برویم خواستگاری دختر محترم خانم. باید دید چه می‌شود!
دوشنبه
دیروز خانه محترم خانم، جو سنگینی وجود داشت! مادرم از دخترش پرسید که چه کاره است و او هم گفت وکیلم! من هم برای کاستن از جو سنگین گفتم با اجازه بزرگترها بله و انتظار داشتم برادران عروسی همراهی کنند و با شوخی و خنده ناپلئونی را بخوریم! البته اشتباه نشود، همراهی کردند، اما تا دم در خانه! جای ناپلئونی هم کتک مفصلی عایدم شد! آخرش هم گفتند داماد بی مزه نمی خواهیم! حلا امروز قرار است برویم خواستگاری منیژه، دختر مژده خانم. باید منتظر بمانیم!

دوان دوان می رویم

سه شنبه
دیروز همه چیز درست بود تا این یک لحظه آمدم بگویم هرچه منیژه خانم بگوید، زبانم در رفت و به خاطر شباهت، گفتم هرچه مژده خانم بگوید، به آینده زندگی بسته به دید ایشان است! اصغرآقا شوهر مژده خانم هم آمپرچسباند و نفس کش گویان چندین بار مرا دورتادور خانه چرخاند. آخرش هم گفت غلط کردی که سوتی دادی، اینا همش نقشست بیای دوماد سر خونه بشی! اصلا بیخیال دیروز، امروز را بچسب! خواستگاری داریم چه خواستگاری ای! خواستگاری دخترِ خاله هاجر، زیبا!
چهارشنبه
آقای حافظ، چه کسی گفته خال مهرویان زیباست که این جماعت را جو بگیرد هرکس خال دارد زیباست؟ دیروز همه چیز درست بود، حتی مهریه! فقط به یک دلیل به نتیجه نرسیدیم چون من خال نداشتم! زیبا معقتد بود هرکس خال ندارد زیبا نیست و من زشتم! لبته خودش هم خال نداشت و تنها شباهتش با زیبایی اسمش بود! اما چه کنیم؟! نشد که بشود! ببینیم امروز خواستگاری خانه شوکت خانم چه می شود!
پنجشنبه
شوکت خانم هم معلوم نیست توی این چندسال طلا میپخته خورد دخترش میداده یا غذا! آخرش هم می گویند دهه شصت نسل سوخته است! ۱۳۹۶ عدد سکه؟ نه ۱۳۶۹ سکه؟ برای چه؟ گفتم ولی مهریه مد نظر ما برای یگانگی خداوند یک سکه است! گفتند آدمی که ندارد ۱۳۶۹ سکه ناقابل بدهد برای چه خواستگاری می‌آید؟ گفتم آمدیم موز برداریم، می‌رویم و زدیم بیرون. البته موز نداشتند، مجبور شدم خیار بردارم!
جمعه
توی خانه دراز کشیده‌ام و از هوا لذت می‌برم. اوضاع آرامی است! دیگر نه قرار به چهره دختر اقدس خانم نگاه کنم، نه قرار است به آن یک سکه ای فکر کنم که ۱۳۶۹ را ۱۳۷۰ تا رند می‌کرد! نه حتی قرار است به زیبایی فکر کنم که میخفت، به صلاح همه جامعه بود! البته اوضاع هم نا آرام است، باور نکنید که می گویم آرام است، چون من دارم همه چی آرومه گوش می دهم! فرض کن آینده را با این همه مجرد عذب…. چه شود!!!

ثبت ديدگاه