بار آخرت باشد عقل ما را به سُخره گیری ها!
ذکر مولانا مهدی رحمانیان
۵:۱۹ ب٫ظ ۳۰-۰۹-۱۴۰۱
آن روزنامهچی یگانه، آن خوشگمانی را کرانه، آن خورندهی کاهو، آن دوستدار یابو، آن روی میزش قندان، آن زادهی سپیدان، مولانا مهدی رحمانیان – زادالله توقیفاتِ جریدته – لوستر خانهی عمهاش را چون برق بود و مدیرمسئول روزنامهی شرق بود.
گویند که در بدایت، روزنامکی داشت در سیستان، پس از چندی نایل بیامد به امتیاز روزنامهی شرقِ به زعم خویش پهلوان. و سالها به نیکویی سنگ اصلاحیون را در آن به سینه زدی تا بدانجا که عاقبت سینهاش دائمالزخم بگشت و مریدان، گاز استریل بهدست، همهسمت در پیِ وی روان بوده، پانسمان وی تازه کردندی.
در لطافت طبع وی ذکر کنند که برجام را بهجان دوست داشتی و همهشب نخسبیدی مگر آنکه تا حد Low Battery زدن، بهحالت سماع خواندی: «برجام جون! ای به قربون نگاهت و اون صورت ماهت!»
از اعظم کرامات وی نقل کنند که چون اختلافکی عارض گشت مذاکراتیان و کاخ سفیدیان را، شیخنا عراقچی – وفّقهالله فیالعکاسی – را نبشتهای بیامد ز جانب مِسترُنا جان کِری، منقش به امضا. پس عراقچی نبشته بوسه بداد و به دست اشارت بنمود که: «حله!»
مولانا رحمانیان چون این را بدید، فیالفور مریدان تحریریه گِرد خویش بخواند و همچنان که انار برای یکیکشان دانه کردی، بگفت: «کنون خواهم جریده به تیتری آرایم که برق و قرمزی صفحهی نخست آن به این انار طعنه زند!» مریدان چون این را بشنیدند، دانههای انار را نجویده قورت بدادند و نفَس را نگاه داشتند که حضرتش چه فرماید.
سالار بگفت: «بگویم؟!»
مریدان بگفتند: «بگو!»
باز مریدان را بپرسید: «پس بگویم دیگر، هان؟!»
مریدان غریو سر بدادند که: «بگو دیگر! بگو!»
پس انگشتان نوچ را به جامه بمالید و به بالای میز شد و گفت: «امضای کری تضمین است!»
مریدان چون این را بشنیدند، جملگی از چشمها، قلبهای کوچولو کوچولو بیرون بریختند و هریک از شوق، بر صورت دیگری پنجول انداختی. پس بهسمت رایانه یورش ببردند و هر کسی کوشیدی تا توفیق نگاشتن آن عبارت را از آن خود کند.
گویند دیری نپایید که کاخ سفیدیان طریق خلفوعده پیش بگرفتند. پس مریدان جمله هاجوواج بپرسیدند: «سرّ این چه باشد حالا؟!» بگفت: «به جان همشیرهی ابویام که چنین خلفوعده به عقل هیچ جن نرسیدی!» پس درحال صورتش تمام تاول بزد هریک بهقاعدهی گلابی و ندایی خوف برآمد که: «بار آخرت باشد عقل ما را به سُخره گیری ها!»
چون وفات یافت، نکیرین بر وی حاضر گشتند، لیک چون بدیدندش، دندهعقب بازگشتند و هریک ورقی دیفنوکسیلات را در معیت چاینبات بخوردند و یک هفته مرخصی استعلاجی طلب بکردند.
والله اعلم.
خیلی قشنگ بود
اونجاش که گفت
هر یک به صورت دیگری پنجول انداختند خیلی خندیدم…
عالی بود :))))))))))))))))))))))))))))
خیلی قشنگ بود
خیلیم عالی???