بار آخرت باشد عقل ما را به سُخره گیری ها!
ذکر مولانا مهدی رحمانیان

آن روزنامه‌چی یگانه، آن خوش‌گمانی را کرانه، آن خورنده‌ی کاهو، آن دوستدار یابو، آن روی میزش قندان، آن زاده‌ی سپیدان، مولانا مهدی رحمانیان – زادالله توقیفاتِ جریدته – لوستر خانه‌ی عمه‌اش را چون برق بود و مدیرمسئول روزنامه‌ی شرق بود.
گویند که در بدایت، روزنامکی داشت در سیستان، پس از چندی نایل بیامد به امتیاز روزنامه‌ی شرقِ به زعم خویش پهلوان. و سال‌ها به نیکویی سنگ اصلاحیون را در آن به سینه زدی تا بدان‌جا که عاقبت سینه‌اش دائم‌الزخم بگشت و مریدان، گاز استریل به‌دست، همه‌سمت در پیِ وی روان بوده، پانسمان وی تازه کردندی.
در لطافت طبع وی ذکر کنند که برجام را به‌جان دوست داشتی و همه‌شب نخسبیدی مگر آن‌که تا حد Low Battery زدن، به‌حالت سماع خواندی: «برجام جون! ای به قربون نگاهت و اون صورت ماهت!»
از اعظم کرامات وی نقل کنند که چون اختلافکی عارض گشت مذاکراتیان و کاخ سفیدیان را، شیخنا عراقچی – وفّقه‌الله فی‌العکاسی – را نبشته‌ای بیامد ز جانب مِسترُنا جان کِری، منقش به امضا. پس عراقچی نبشته بوسه بداد و به دست اشارت بنمود که: «حله!»
مولانا رحمانیان چون این را بدید، فی‌الفور مریدان تحریریه گِرد خویش بخواند و همچنان که انار برای یک‌یک‌شان دانه کردی، بگفت: «کنون خواهم جریده به تیتری آرایم که برق و قرمزی صفحه‌ی نخست آن به این انار طعنه زند!» مریدان چون این را بشنیدند، دانه‌های انار را نجویده قورت بدادند و نفَس را نگاه داشتند که حضرتش چه فرماید.
سالار بگفت: «بگویم؟!»
مریدان بگفتند: «بگو!»
باز مریدان را بپرسید: «پس بگویم دیگر، هان؟!»
مریدان غریو سر بدادند که: «بگو دیگر! بگو!»
پس انگشتان نوچ را به جامه بمالید و به بالای میز شد و گفت: «امضای کری تضمین است!»
مریدان چون این را بشنیدند، جملگی از چشم‌ها، قلب‌های کوچولو کوچولو بیرون بریختند و هریک از شوق، بر صورت دیگری پنجول انداختی. پس به‌سمت رایانه یورش ببردند و هر کسی کوشیدی تا توفیق نگاشتن آن عبارت را از آن خود کند.
گویند دیری نپایید که کاخ سفیدیان طریق خلف‌وعده پیش بگرفتند. پس مریدان جمله هاج‌و‌واج بپرسیدند: «سرّ این چه باشد حالا؟!» بگفت: «به جان همشیره‌ی ابوی‌ام که چنین خلف‌وعده به عقل هیچ جن نرسیدی!» پس درحال صورتش تمام تاول بزد هریک به‌قاعده‌ی گلابی و ندایی خوف برآمد که: «بار آخرت باشد عقل ما را به سُخره گیری ها!»
چون وفات یافت، نکیرین بر وی حاضر گشتند، لیک چون بدیدندش، دنده‌عقب بازگشتند و هریک ورقی دیفنوکسیلات را در معیت چای‌نبات بخوردند و یک هفته مرخصی استعلاجی طلب بکردند.
والله اعلم.

۴ Comments

  1. وحید سلطانعلیان ۱۴۰۱-۱۰-۲۰ در ۱۲:۲۴ ب٫ظ- پاسخ دادن

    خیلی قشنگ بود

  2. فرشید سلیمی ۱۴۰۱-۱۰-۰۲ در ۹:۵۲ ب٫ظ- پاسخ دادن

    اونجاش که گفت
    هر یک به صورت دیگری پنجول انداختند خیلی خندیدم…

    عالی بود :))))))))))))))))))))))))))))

    • وحید سلطانعلیان ۱۴۰۱-۱۰-۲۰ در ۱۲:۲۴ ب٫ظ- پاسخ دادن

      خیلی قشنگ بود

      • زهرا ۱۴۰۱-۱۰-۲۷ در ۵:۵۲ ب٫ظ- پاسخ دادن

        خیلیم عالی🤣🤣🤣

ثبت ديدگاه




عنوان