سان دیدن با سیخ و پتو
۲:۱۱ ب٫ظ ۱۷-۱۱-۱۳۹۸
راه راه: به مناسبت چهل و یکمین سالگرد فرار شکوهمند پهلوی، برای اولین بار گزارشی از آخرین مراسم سان دیدن شاهزاده پهلوی را منتشر میکنیم:
شاهزاده باصلابت وارد سالن خانه مامانش اینا میشود، یک پتوی کوچک سفید انداخته روی دوشش و یک سیخ بزرگ و نوکتیز هم که از کبابی خلیل خرکُش برداشته، گرفته توی دستش! یادش به خیر عمه همیشه میگفت این هیبتش او را یاد بابابزرگ میاندازد که با چوبدستی میافتاد به جان وزیر وزرا. بعدش زیر لب چیزهایی میگفت که شاهزاده به خاطر ضعیف بودن فارسیاش فقط «این محمدرضای خاکبرسر»ش را میفهمید.
حالا شاهزاده همه عوامل و نوکرهایش را جلویش چیده و قرار است سان ببیند، اولین نفر، وزیر جنگ است. شاهزاده سیخش را بلند میکند و آن را روی شانه وزیر جنگ که در واقع یک بالش ملحفه دار مخمل است فرود میآورد. بالش صدا میدهد: تاااااپ! که یعنی: والاحضرت! تمام نیروها منتظر فرمان حمله همایونی هستند. ولی شاهزاده بهآرامی و با لحنی منطقی پاسخ میدهد: نه، فعلا فقط آماده باشید.
حالا باید اوضاع بینالملل را بسنجد، یک ضربه آرام به وزیر خارجه که یک کدوتنبل نرم است میزند. کدوتنبل صدا میدهد: بَمم! که یعنی: والاحضرت! به دنبال گفتوگوهای مفصلی که… اما شاهزاده ناگهان سیخ را تا آخر در شکم وزیر خارجه فرو میکند و نعره میزند: سخن کوتاه کن پدرسوخته بیپدر! کدوی بیچاره با صدای خِررررچ از هم بازشده و دانههای آن بیرون میریزد که یعنی: سران همه کشورهای جهان بهعلاوه کل آدمهای روی زمین منتظر بازگشت شما به وطن هستند قربان!
شاهزاده سیخش را با دستمال همایونی تمیز میکند و میگوید: خوبه! به ترامپ بگو تحریمها رو ادامه بده تا من بگم.
حالا شاهزاده به بخش موردعلاقهاش رسیده: پلیس مخفی بازی یا همان سازمان اطلاعات و امنیت کشور(ساواک). رئیس ساواک که یک عروسک بتمن، شوالیه تاریکی است، چشم دوخته به شاهزاده. چندصدای «بوم» بلند از دیوار خانه بلند میشود: یک نفر با لهجه آمریکایی چیزهایی میگوید که بهجز کلمات «کریزی» و «شاتآپ»اش قابل ترجمه نیست. شاهزاده که عصبانی شده دقودلیاش را سر رئیس ساواک خالی میکند. رئیس ساواک روی زمین میافتد و لامپهایش روشن خاموش میشوند و همزمان صدا میزند: فایر، فایر، فایر! که یعنی: والاحضرت همه خرابکاران دستگیر و پس از تأدیب دچار افسردگی پس از خودکشی شدند.
شاهزاده برنامه بازدید از سایر عوامل که عبارتاند از زودپز، رنده، جاروبرقی و… را ملغی اعلام و تصمیم میگیرد خودش شخصا از ارتش بازدید کند. کشوی زیر جالباسیاش را باز میکند و نگاهی پیروزمندانه به ارتشش میاندازد. همه تانکها و بالگردها از دفعه قبل دست نخورده باقی ماندهاند و فقط یکی از آدمکهای ارتش شاهنشاهی، افتاده روی کامیون ارتشی کنارش. شاهزاده میخواهد بلندش کند که دستش میخورد به بال هواپیمای بمبافکنی که آماده رساندن شاهزاده به ایران است و آن هم چپ میشود روی تیربارچی که روی زمین دراز کشیده. همینکه شاهزاده میخواهد با آن دستش تیربارچی را نجات بدهد سیخ را میزند زیر چشم همایونی خودش و جیغش میرود هوا. در این لحظه پیرملکه ایرانزمین بهسرعت وارد سالن میشود: چی شده… خجالت بکش مرد گنده پنجاه سالت شده… پتوی پیشی رو چرا برداشتی… ای تو روحت مردک که رفتی و این پسره عقبمونده رو گذاشتی تو دامن من!
ثبت ديدگاه