برنامه خندوانه در سوییس
سینه خیز تا کرملین

رامبد جوان: آقای فاسلر! ما چشمامونو می‌بندیم شما مارو ببرید به یه جای خوب.

فاسلر: تصور کنید زمستونه، برق وگاز ندارید، تاریکه، سوز میاد و آخر نکبته خلاصه. یه شمع دستتونه. در یخچال رو باز می‌کنید و حس خرس قطبی بهتون دست میده که با کله رفته تو یخ و فوک فرار کرده. کارت بانکیتونو برمی‌دارید. خیابون به قدری تاریکه که برمی‌گردید همون یدونه شمع رو برمی‌دارید. سر راه چند تا گرگ می‌بینید که اونام یخچالشون خالی بوده و زدن بیرون.

تیکه و پاره به  فروشگاه می‌رسید. مردم رو می‌بینید که هجوم آوردن به فروشگاه. اونجارو به آتیش می‌کشید تا همه جا روشن بشه و بتونید یه چیزی پیدا کنید. یه تیکه نون تست گاز زده گیر میارید. کارت می‌کشید می‌بینید کارتخوان کار نمی‌کنه. از اونجایی که لقمه حروم از گلوتون پایین نمیره به مسئول فروشگاه میگید بنویسه به حساب. مسئول فروشگاه از تو آتیش دست تکون میده و میگه: اگه دفتری باشه رو چِشَم داداش.

میاید بیرون و مارو (پلیس) می‌بینید که داریم حمله می‌کنیم سمت شما. برای اینکه جون داشته باشیم شمارو بگیریم ما هم  بانک و مغازه‌های دیگه رو آتیش می‌زنیم و…

  • : آقای فاسلر چشمامونو باز کنیم؟

+ : نه تا خود کرملین که به غلط کردن افتادیم باز نکنید.

ثبت ديدگاه