یادداشت
نگاه به طنز در منطق الطیر و مثنوی معنوی

راه راه:

منطق الطیر عطار در کنار مثنوی معنوی مولوی جوری همخون و برادر وار نشسته است که در نظر اول انگار توسط یک نویسنده نوشته شده‌اند. قالب هر دو مثنوی در رمل مسدس محذوف است و داستانگرایی و دید نزدیک به عرفان. یکی داستان پرنده‌هایی که به دیدار سیمرغ می‌کوچند و دیگری نی‌ناله‌ای دور افتاده از نیستان خود.

با این همه اساتید اهل فن تفاوت‌های زیادی را بین منطق الطیر و مثنوی برشمردند که این یادداشت نمی‌تواند همه را به یاد بدارد؛ وحدت روایت منطق الطیر که خورده روایت ها را مادرانه به آغوش کشیده در مقابل پراکندگی‌های مثنوی تا حتی تفاوت‌های نماد پردازی از سیمرغ در مثنوی و منطق الطیر.

یکی از اساسی ترین مولفه‌های تفاوت در این دو بزرگ‌سروده، طنز است. فضای داستان‌های منطق‌الطیر عموما فضایی حزن انگیز و غم افزا است؛ البته از آن جنس غمی که ما را چه غم از آن که غمگسارمان است.  اگر عطار به طنز سری می‌زند تنها در قالب گفتگوها یا بعضا در کلام دیوانگان و بهلول صفتان داستان است. داستان همراهی موسی و خضر و ناتوانی موسی از درک خضر و جداشدن خضر از او را بارها شنیده ایم. حال همین خضر در منطق الطیر طالب همراهی دیوانه‌ای عالی مقام می‌شود اما دیوانه دست رد به سینه او می‌نشاند که تو رفتی آب حیوان نوشیدی که تا ابد زنده بمانی؟ من هر لحظه مایل جانفشانی و وصال جانانم!

زانک خوردی آب حیوان چند راه

تا بماند جان تو تا دیرگاه

 

من در آنم تا بگویم ترک جان

زانک بی جانان ندارم برگ آن

 

چون تو اندر حفظ جانی مانده

من به تو هر روز جان افشانده

 

بهتر آن باشد که چون مرغان ز دام

دور می‌باشیم از هم والسلام

 

در مقابلِ طنزهای گاه گاه منطق‌الطیر، در مثنوی معنوی شاهد طنزهای گاه و بی‌گاهیم؛ مولوی در تمام مثنوی خود مشغول کنایه زدن به استدلالیون و بیان داستان‌های طنز آمیز است. مثل پشه‌ای که از ظلم باد به سلیمان شکایت می‌برد و چون سلیمان باد را برای دفاع احضار می‌کند، پشه می‌گریزد که بودن باد مرگ من است.

باد چون بشنید آمد تیز تیز

پشه بگرفت آن زمان راه گریز

 

پس سلیمان گفت ای پشه کجا

باش تا بر هر دو رانم من قضا

 

گفت ای شه مرگ من از بود اوست

خود سیاه این روز من از دود اوست

 

او چو آمد من کجا یابم قرار

کو بر آرد از نهاد من دمار

 

همچنین جویای درگاه خدا

چون خدا آمد شود جوینده لا

 

یا استهزاهای گوناگون نظیر زانوی شتر که ردی است بر ادعای حمام بودنش.

آن یکی پرسید اشتر را که هی

از کجا می‌‌آیی ای اقبال پی

گفت از حمام گرم کوی تو

گفت خود پیداست از زانوی تو

ریشه حکومت این فضای طنز آلود بر مثنوی را باید در تفاوت دید مولوی نسبت به عرفان با عطار یافت. عطار، انسان را به ضجه در فراق حق می‌خواند و مولوی به چشیدن لذت وصال. عطار «چون وصالش هیچ کس را روی نیست»، «روی در دیوار هجران» را خوشتر می داند و مولوی می‌گوید « و هنوز خود کجایی» وقتی «ز کرم مزید آید، دو هزار عید آید/ دو جهان مرید آید.»

پس می‌توان گفت طنز آمیزی کلام مولوی حاصل از قهقهه‌ای است که انسان در آغوش وصال حق سر می‌دهد. به شرطی که قبل از آن غم فراق حق را در منطق الطیر چشیده و رخت به سوی سرمنزل عنقا بربسته باشد…

ثبت ديدگاه




عنوان