تقویم تاریخ ۵ اردیبهشت
عملیات خاک بر سری
۹:۲۲ ب٫ظ ۰۵-۰۲-۱۴۰۳
سالها پیش در چنین روزی، یعنی ۵ اردیبهشت ۱۳۵۹ آمریکا در صحرای طبس از مامورهای فوق مخفی خدا موسوم به شنها شکست خوردند و به خاک سیاه نشستند (بعضی اعتقاد دارند که ایستادند)، هرچند برخی مدعی هستند که خاک سیاه را عشق است که ما در اینجا به آنها حرفی نمیزنیم تا حالشان گرفته شود.
قضیه اینجوری و از یک فرار آغاز شد. (البته فرار مهدویکیا نهها! بلکه محمدرضا) بعد از اینکه محمدرضا شاه گرخید و از ایران گریخت، هیچ کشوری او را گردن نمیگرفت و تا میدیدندش با نازک کردن چشمانشان، البته یکیها، نه هر دو و گفتن «اووم! من شما رو جایی ندیدم؟!» رویشان را آن طرفی میکردند و میرفتند. برای همین به هر جایی که میرسیدند تا میآمدند کمرشان را راست و یک مقدار خستگی راه را با گفتن «آخیش» از تن بیرون کنند و بگردند داخل وسایلها حوله شخصیشان را بیابند و دوش بگیرند، خیلی محترمانه و فقط با یک تیپا دکشان میکردند. از آنجایی هم که شاه اینا کلی بار و بندیل و وسایل داشتند و حجم زیادی از خزانه مملکت را با خودشان برده بودند، برایشان سخت بود این ول و ویلونی.
در همین موقعیت، هنری کیسینجر که یار گرما و گلستان محمدرضا بود و با گفتن «خُشک…» پشت هم را کیسه میکشیدند و چرک در میآوردند، پیش جیمی کارتر رفت و گفت: «جیمی جان! جان جیمی، این شاهِ معضولِ معیوبِ مفلوکِ بدبختِ بیچارهِ مادر مردهِ زاقارتِ الخ و غیره رو بذار یه چند صباح بیاد اینجا» که جیمی جواب داد: «آخه….» هنری حرفش را برید و گفت: «آخه ماخه نداریم. یه کار ازت خواستما!» باز جیمی گفت: «آخه…» هنری جواب داد: «باشه خب. اینم به خاطر گل روی تو. میگیم بیاد تو یه دیونهخونه بمونه» و بدین شکل اجازه ورود محمدرضا شاه با اسم مستعار را دادند. (در تاریخ ذکر نشده که با چه اسم مستعاری؛ ولی حالا شما فرض کنید مثلاً «شاه پلاستیکی»)
قضیه اینجورکی شد که دانشجویان به محض اطلاع یافتن از حضور محمدرضا در آمریکا، بسیار مکدر و منزجر شدند. از همین روی دستها را روی پیشانی قرار دادند و سرشان را از چپ به راست و سپس از راست به چپ و دوباره در همین مسیر در چند مرحله تکانتکان دادند و کلیه خباثتهای پیشین آمریکا در قبال ایران مانند فیلم در دور خیلی تند از جلوی چشمهایشان شروع به رژه رفتن کرد که باعث شد با گفتن «سنگ و کلوخ و تیشه، آمریکا انسون نمیشه» و ناسزاهایی که برخی دانشجونماها دادند که قابل ذکر نیست، میزان تکدر و انزجار خود را به منصه ظهور رساندند.
پس از آن دانشجوها به طرفه العینی با گفتن «استاد ۹.۷۵ رو ۱۰ میدهید؟» و «خسته نباشید» و «امتحان از کجاهای کتابه؟» کلاسهای درس را پیچاندند و خود را به لانه جاسوسی آمریکا که البته کارکردهای بیاهمیت دیگری همچون سفارت هم داشت رساندند و زبر و زرنگها قلاب گرفتند و بالا رفتند و تسخیرش کردند.
جیمی کارتر بعد از آن اتفاق با لرزیدن شدید به خود، تتهپتهکنان گفت: «چقدر گفتم آخه خطر داره هنری؟!»؛ ولی هنری کیسینجر نبود که بشنود. سپس جیمی تصمیم گرفت تا تمام گزینههای الف، ب، ج و د و همچنین برای محکمکاری ه از نوع دو چشم را روی میز بگذارد. برای همین گوشی تلفن را برداشت تا فرمان عملیات را بدهد که دید کار نمیکند. وقتی مارک آن را نگاه کرد، دادش به هوا رفت و گفت: «به این ژاپنیها بگویید یکبار دیگر این تلفن خرابشون بیفته اینجا برمیدارم و جرواجرش میکنما. مرسی اَه!» پس از آن آمریکا تمام اقدامات لازم از قبیل تحریم، تهدید، قهر و قطع رابطه، فحش و بد و بیراه و چشم غره رفتن را در قبال ایران، تمام و کمال انجام داد و اثری ندید. درنهایت تصمیم گرفت با یک عملیات نظامی با رمز پنجه عقاب توسط نیروهای گولاخشون موسوم به دلتا گروگانهای خود را آزاد کنند.
قضیه به این صورت ادامه یافت که آمریکا با کلی هواپیما و هلیکوپتر و ساز و برگ و توپ و تشر به صحرای طبس آمد تا از آنجا به صورت ضربتی به تهران حمله و کار را یکسره کنند؛ ولی از آنجایی که آمریکاییها تا آن موقع در جای سفت ن…. چیز… تمرین نکرده بودند تا به شن رسیدند فرتی زِرتشون قمصور شد، البته اگر جای نرم و شل و تو هر وضعیت دیگری هم تمرین کرده بودند در مقابل مشیت الهی چیزی برای گفتن نداشتند.
خلاصه اینجورکیتر شد که با بلند شدن طوفان شن، هواپیماها ریختند تو هلیکوپترها و عین ماست ولو شدند. همه تجهیزاتشان طوری پوکیدند و پودر شدند که نیروهای آمریکایی دمشان را گذاشتند روی کولشان و رفتند که درواقع در رفتند.
جیمی کارتر بعد از آن حادثه گفت: «آخه….» و چیزهای دیگری هم خواست بگوید که چون گریه راه گلویش را بسته بود نتوانست حرفی بزند و فقط پاهایش را روی زمین کوباند و رفت تا به کارهای بدش فکر کند.
خیلی خوب بود . موفق باشید .