در باب چشم‌وهم‌چشمی‌های عیدانه
غائله تهاجم فرنگی

شعرائیل از حلقه دوم مخلوقات مجرد، کارشناس نزول اشعار بر اذهان و رئیس بخش خیال، ملَک الشعرای تمام فصول، در کتاب خاطراتش در فصل «آنچه از عالم ماده که هضمش مشکل بود»، در حاشیه مبحث عین و هم‌عینی خریدات اسفندانه نگاشته است:
امروز عرش آرام بود. برادران حامل عرش از کنارمان رد شدند و سلام آمنین دادیم. حتی دل‌مان خواست از نهر شیر و عسل جنت، ته‌جامی بنوشیم. لیکن چون ملائک را خوردن و نوشیدن محال است، به تنفس در نسیم الهی مشغول شدیم. خیلی هم عالی است!  بعدش از اخویان مدبرات امور خبر رسید که در درباری از عالم فنا، امورات اندرونی به انبیرونی رسیده و حرمسرا را روی سر گذاشته‌اند؛ طوری که صور برادرم اسرافیل فریاد زد یا بوق خاور! اون‌جا چه خبرتونه، چه خبرتونه؟
از این بالا همه‌چیز آرام بود اما آنجا «مهدسفلی» از همسران عقدی‌اشرافی و سوگلچه شاه که فرنگ‌دوست بود، معرکه گرفته بود که ای فدای سبیل‌های در گرمابه چیده‌شده‌ات، خدمت‌کاران‌مان دیده‌اند در کاخ زن‌برادرت چروک‌السلطنه، از فرنگ پیانو آورده‌اند. ما نیز می‌خواهیم. به‌علاوه کاخی تازه. نا‌سلامتی شما شاهید. خودتان برای‌مان بخرید تا ابروانش بچسبد به فلک و چشمانش به افق. ضعیفه ناحرمسرا!
شاه پرسید: فیانو دیگر کدام ملعونی است؟ چه بلغور می‌کنی دلبندم؟ مهدسفلی هم نیرنگ کرد که اگر شاه چنین نکند، برایش کانگورو نخواهد شد، و شاه هم سخت کانگورو دوست.
به غایت موجودات شوتی هستند این حیوانات ناطق. شاه‌شان را دیدیم که حیران گشته از این سخنان و فازها. تدبیر آن بود که میرزاسُرایش‌‌الدوله دوبیتی در کند و غائله تهاجم فرنگی جمع گردد. با رمز «یا حجرالأسود» وارد بر ماده فنا گشتیم و این ابیات در کاسه‌اش نهادیم تا فی‌المجلس بخواند خطاب به مهدسفلی: 
عید نزدیک است و ماندی کنج چار دیواری‌ات
کارت از همسر بخواهی با شگرد کاری‌ات
نو بکن دیزاین منزل کلهم حتی خلا
تا که یک‌جا در بیاید چشم‌های جاری‌ات
خواند و مهدسفلی که از اهالی طرب بود، به دالان ششم طبع لطیفش گرفت (به قول شاه: خر شد!) پذیرفت فهمیده رفتار کند و تمام. سگ شاه را نگرفت؛ اما جو چرا. مهدسفلی نرفته بود که مردک یَکهو امر کرد به‌خاطر این ابتکار، به خانه میرزاسرایش فیانوی صورتی مزین به نقش سبیلش صله دهند.
چندی نگذشت که برادرمان عزرائیل را خواستند برای اخذ وجه… چیز… اخذ روح. پس از صله‌دهی شاه، مهدسفلی و دورقابچین‌هایش توطئه کردند بر قتل میرزا در حمام جین خاشان. او به دست دلاک آنقدر ساییده شد تا در آب استحمامش حل گردید بدبخت رشوه‌گیر.
آخر دعوانا، ان الحمدلله رب العالمین
شعرائیل، فلک هفتم
 
 

شعر: مرضیه قاسمعلی

ثبت ديدگاه