انشا درباره ایستگاه پایانی مسافران آخرت
قابلمه، سوغات سفر آخرت

موضوع انشا: آخر هفته خود را چگونه گذراندید؟

خانم اجازه! ما آخر هفته خودمان را بیشتر در قبرستان گذراندیم. چون تازه پدربزرگمان پیش خدا رفته است.
هرچند من فکر می‌کنم مرده است ولی چندبار از پدر و مادرمان که پرسیدیم (راست و دروغش گردن خودشان) می‌گفتند: «پدربزرگ رفته پیش خدا».
من هم چون احترام بزرگتر واجب است و پیراهن‌هایشان بیشتر از ما پاره می‌شود، قبول کردم.
در قبرستان خیلی خوش می‌گذرد. آنجا بیشتر خانواده‌ها در عوض یک سوره الحمدلله و سه قل هوالله، کلی خوراکی به آدم می‌دهند. من قبل از خوردن خوراکی برای اینکه حلال بشود، برای هر کدامشان آن سوره‌ها را می‌خواندم. فقط نگرانم که نکند فاتحه‌ام اشتباهی برای کس دیگری رفته باشد. آنجا روی قبر‌ها یک روقبری می‌اندازند و روی آن هم کلی خوراکی تزئین شده با روبان مشکی می‌گذارند. آخرین باری که سعی کردم گوشه یکی از روقبری‌ها را کنار بزنم تا اسم آنکه رفته پیش خدا را از روی قبر بخوانم، حلوای تزئین شده به شکل شکوفه و ژله تزریقی چپه شد. افتاد روی دامن سنگ‌دوزی شده خانمی که هر چند ثانیه‌، یک بار خودش را می‌زد.
او هم مثل من فکر می‌کرد او که آنجا در قبر است، مرده و پیش خدا نرفته چون دائم می‌گفت: «دایی چرا مردی؟ چرا تنهام گذاشتی؟».
چندین نفر دیگر را هم دیدم که مشغول دعوا با میت بودند و با کف دست به قبر می‌کوبیدند و داد می‌زدند: «چرا رفتی؟ چرا مردی؟ چرا تنهام گذاشتی؟».
و من فهمیدم این که می‌گویند مرگ دست خداست هم درست نیست. رفتن پیش خدا، دست خداست اما مرگ، دست خود آن فرد است که مرده.
برخلاف آنها که داد و فریاد می‌کردند و خودشان را کتک می‌زدند، بعضی‌ها خیلی آرام نشسته بودند ‌و دعا و قرآن برای پیش خدا رفته‌شان می‌خواندند.
خانم اجازه! ما فهمیدیم که قبرستان جای خوبی برای افزایش اطلاعات عمومی است. دیروز خاله‌مان از چند نفر اسم رنگ‌مویشان را پرسید. دختر عمه‌مان دستور پخت کیک شیری را که در آن به جای شیر، آب می‌ریزند گرفت. پدرمان هم فرصتی پیدا کرد تا کلیپ‌هایی را که دوستانش برایش می‌فرستند را بیشتر به اقوام نشان دهد و مهارتشان را در نحوه دوخت جادویی سوراخ روی زانوی شلوار و پاک کردن آدامس از روی لباس و طلایی در آوردن ته‌دیگ و … بالا ببرد. بقیه آدم‌ها هم مشغول بودند اما متاسفانه من نتوانستم خودم را بهشان نزدیک کنم تا بشنوم چه می‌گویند.
آنجا از عمه مادرم شنیدم که اسم سفر پیش خدا رفتن، سفر آخرت است. راست و دروغش گردن خودشان چون من شنیده بودم که اسم سفر پیش خدا رفتن، حج است. ولی از آنجا که احترام بزرگتر واجب است و پیراهن‌هایشان هم بیشتر از ما پاره می‌شود، قبول کردم.
در نتیجه وقتی پیش خدا رفتن، سفر آخرت باشد حتما قبرستان هم ایستگاه مسافران آخرت است دیگر. خب پس طبیعی است که مثلا در این ایستگاه مثل بقیه ایستگاه‌های مسافربری، قابلمه چندتایی، لباس و خوراکی بفروشند.
مسافر سرای آخرت چون قبرش کوچک است، نمی‌تواند چیزی همراه خودش ببرد. این ایستگاه هم که فقط بلیط رفت می‌دهد و برگشتنی ندارد پس میت نمی‌تواند برای ما از آنجا سوغات بیاورد. در نتیجه ما خودمان باید از آنجا برای خودمان سوغات تهیه کنیم. چون روحیه ما که شاد بشود، روح آنها هم شاد می‌شود.
البته آنجا برای شاد شدن روحیه ما و روح میت، کارهای دیگری هم مثل پخش کردن آهنگ می‌کردند که چون انشا طولانی می‌شد دیگر آنها را ننوشتم.

این بود انشای من.

برای شادی روح همه آنها که به سفر آخرت رفته‌اند، صلوات.

ثبت ديدگاه




عنوان