فیلمنامه قسمت جدید دل
قسمت ۴۱ سریال دل لو رفت
۲:۴۷ ب٫ظ ۰۹-۰۷-۱۳۹۹
راه راه:
آنچه در قسمت قبل دیدید
آرش و رستا بعد از اینکه نکیسای عاشق پیشه و بی گناه خودش را از بلندی پرت کرد و آوا با قرص خودش را خلاص کرد بالاخره به هم رسیدند.
مادر آوا افسرده شده است و دائم به گوشه ای خیره نگاه میکند.
روز. خارجی. کنار دریا
آرش و رستا کنار ساحل ایستاده اند. آرش می خواهد به رستا نگاه کند همین که سرش را بر میگرداند، یک قایق موتوری از دریا به ساحل پرت میشود. مردی نقاب دار راننده آن است و شیطانی میخندد.
در حالی که آرش را زیر گرفته است رستا را سوار میکند و در آب های خروشان نا پدید میشوند.
آرش در ساحل بیهوش افتاده است.
روز. داخلی. بیمارستان
(آرش لباس بیمارستان بر تن دارد و روی تخت خوابیده است. به هوش میآید و نام رستا را به زبان میآورد. سمت چپ خود را نگاه میکند (حدود ده دقیقه به نقطه ای خیره میماند. این بخش را میتوان بیشتر هم کش داد اما چون احتمالا گردن بازیگر درد میگیرد کارگردان از خیرش میگذرد) و بعد سرش را به سمت راست برمیگرداند(ده دقیقه هم آنجا را میگردد).
بعد از اینکه رستا را نمیبینید به سختی از جایش بلند میشود. تلاش میکند با وجود دردهای زیادی که دارد سرمها را از دستش خارج کند. سرم اول را بیرون میکشد و به سمت صورتش بالا میآورد. نگاه تحقیر کنندهای به سوزن میکند و نیشخندی میزند.
سوزن دوم را از دست دیگرش بیرون میآورد میخواهد سوزن را بالا بیاورد و نگاه کند اما خون بیرون میپاشد و صورتش را خونی میکند. آرش چندشش میشود و سرمها را پرت میکند. (تصویر آهسته، با تدوینهای تو در تو از زاویههای مختلف تا حدی که مثل صحنه شکنجه کردن مل گیبسون در شجاعدل تاثیرگذار باشد). آرش با آستینش خونها را از صورت پاک میکند.
زیر تخت دنبال دمپاییهایش میگردد و وقتی پیدا نمیکند عصبی میشود و با مشت به دیوار میکوبد.
(به مدت پنج دقیقه) از درد دست به دور خودش میپیچد. در حالی که دست به دیوار گرفته است وارد سالن بیمارستان میشود).
آرش:رستا…رستا کجایی!
به اتاق کناری میرود و زیر تخت و داخل کمد لباس را میگردد و در حالی که رستا را صدا میزند از اتاق بیرون میآید. نزدیک در که میرسد یادش میافتد داخل یخچال را نگشته. برمیگردد و انجا را هم میبیند نکند رستا آنجا باشد.
به اتاق بعدی وارد میشود. در حال وارد شدن انگشت کوچیک پایش به گوشه دیوار برخورد میکند و چشمانش سیاهی میرود.
مدتی طول میکشد تا به خودش بیایید و لنگان لنگان به جستجو ادامه می دهد.
آرش: دیوار لعنتی… رستا… رستا…
(به اتاق بعدی میرود. پرستارها از کنارش رد میشوند و حتی به او که پابرهنه است و دارد میلنگد و از دستهایش خون جاری است نگاه هم نمیکنند.)
وارد اتاق سوم که میشود باز هم رستا را پیدا نمیکند. در همین حین، پرستار نکیسا را با ویلچر میآورد.
(آرش و نکیسا با هم روبرو میشوند. چند دقیقه به هم زل میزنند. آرش یاد خاطراتش با رستا می افتد و نکیسا یاد خاطراتش با رستا می افتد.) (موزیک پخش میشود. حدود یک ربع چیزهایی که در قسمتهای قبلی دیدهایم را میبینیم)
(نکیسا از نگاه آرش متوجه میشود رستا گم شده است.)
نکیسا: رستا کجاست؟
آرش: مگه تو تیمارستان بستری نبودی اینجا چی کار میکنی؟
نکیسا: اینقدر به حاشیه نرو، بگو رستا کجاست؟(چشمان نکیسا قرمز شده است)
آرش(از فریاد نکیسا جا میخورد): نمیدونم گم شده؟
نکیسا غیرتی میشود و از جایش بلند میشود پرستار از تعجب دهانش باز میماند. باز شدن دهان پرستار را بصورت اسلوموشن میبینیم.
خود نکیسا هم از اینکه بلند شده متعجب میشود اما به تعجب خودش توجه نمیکند. ویلچر را بالای سرش میبرد و یک دور در هوا میچرخاند و بلند فریاد میزند)
رستااااااا کجااایییییی؟؟؟
(آرش به صورتش خیره میشود و نیشخندی میزند)
پایان قسمت ۴۱
آنچه خواهید دید
آرش و نکیسا در حال دویدن در خیابان هستند.
پدر رستا با قاشق در دهان همسرش غذا میگذارد. همسرش همچنان به روبرو خیره مانده است.
برادر رستا با یک نگاه عاشق رابی شده است.
دارد چمدان میبندد که به خارج برود.
زیبا بود. سپاس
آیا این چیز هایی که در مورد ادامه سریال دل نوشتید خیال پردازی است یا واقعیست؟
ما هیچ ما نگاه