داستان جزیره گنج(ورژن وطنی)- قسمت شانزدهم
قصه های جزیره| فقط پیرمردا رو بکشید
۶:۰۷ ب٫ظ ۰۴-۰۶-۱۴۰۰
با بر و بچ دادگستری پایین جزیره قرار شکار گذاشته بودیم. ماندن در این خراب شده هیچی که نداشت، تجربه جدید زیاد داشت. مثلا من خودم تنها تجربه مربوط به شکارم به زمانی برمیگشت که تو دستشویی یک سوسک دیدم و ترسیدم بروم تو. پدرم هم گفت یا میکشیش یا اگه نری دستشویی مامانت میکشتت. من هم در آخرین لحظات، آنقدر آب گرفتم روی سوسک بیچاره که رفت آن تو. البته تا همین چند وقت پیش میترسیدم یک روز از چاه دربیاید و همان تو خفتم کند. خوشبختانه لذت بخشش از لذت انتقام برایش شیرینتر بود.
به جنگل رسیدیم، من به عنوان اسکول جمع برای جمع کردن هیزم رفتم و بقیه مشغول شکار شدند. چیزی نگذشته برد که سر و صدایی از طرف چادرمان به گوش رسید، با عجله به سمت چادر رفتم تا قبل از فرار کردن خرس، از نزدیک ببینمش. ولی متاسفانه خرس هیچ یک از دوستانم را نخورده بود و فقط چند مأمور داشتند تلاش میکردند رفقای چغر و بد بدنم را سوار ون کنند. به محض دیدن من رو به مأموران گفتند: آقا بخدا کار این بود. من هم که آرزو میکردم کاش خرس آنها را خورده بود، خاطره تنها تجربه شکارم را برایشان تعریف کردم تا گمراه نشوند. مأمور رو به دوستانم گفت: چرا بدون مجوز اومدید شکار؟
-پولش رو نداشتیم. ما کل حقوقمون به ریال بیست هزار تا نمیشه، اون وقت بیست هزار دلار از کجا بیاریم بدیم واسه مجوز؟
-پول ندارید پس شکارم نیاید.
چون کمی، فقط کمی دلم برای بر و بچ سوخت، بدون اینکه آموزهای از پدرم بخاطر بیاورم گفتم: همه تفریحا واسه پولدارا، شکارم واسه اونا؟
– بله دقیقا
-خب نامردیه که
-بله دقیقا
-پس هیچی دیگه.
-بیشعورا زدن گوزن ماده کشتن تازه!
-عه، شماام مدافع حقوق زنانید؟
-این کیه با خودتون اوردید شکار؟ چقد خزه! نگا نگا این بدبخت که فقط هفت سال و چهار ماهشه! مگه نگفتیم حیوونای زیر ۹ سال ماده رو حق ندارید شکار کنید؟
-ما ازش خواستیم کارت شناسایی نشون بده ولی متاسفانه امتناع کرد.
-هار هار هار…
در همین اثنا بر و بچ اشاراتی با لب و سر و گردن و سایر اعضای بدنشان کردند که یعنی طرف رئیس سازمان محیط زیست است و خرش میرود، سر بسرش نگذار. من هم با اشاراتی گفتم خودم قبلا رییس سازمان محیط زیست را دیدهام و اصلا هم این شکلی نبود، آنها هم با حرکات موزون گردن گفتند نه بابا اون که عوض شده، الان اینه! من هم با دود و آتش پیغام دادم خاک بسرم!
-این گوزن رو خودم میبرم سرش رو میزنم تو اتاق جلسات سازمان محیط زیست تا درس عبرتی بشه برای همه. از هفته بعدم دیگه اینجا از شکار مکار خبری نیست، میخوایم اینجا سد بزنیم، خاکبرداری داریم.
-سد؟ تو جنگل؟
-فضولیاش به تو نیومده، این مهندسای عمران-آبم باید یه نونی بخورن دیگه.
-آخه صد متر اونورترم یه سد هست که!
-به ابرا ام باید حق انتخاب داد دیگه، قشنگ زیرشون رو نگاه کنن ببینن میخوان تو کدوم سد ببارن!
-آخه حیف خاک اینجا نیست؟ یه چیزی بکارید هم این مهندسا بیان سر زمین نون بخورن، هم ابر نگاه کنه ببینه زیرش چیز میز کاشتین با انگیره بیشتری میباره
-چرا بکاریم؟ هرچی لازم باشه وارد میکنیم دیگه. واردکننده ام یه نونی بخوره.
ثبت ديدگاه