خاطرات ایران محاله یادم بره
قوز بالا قوز

من آنکل سام هستم. امروز که ۱۵ اکتبر می‌باشد، اسم اکتبر آمد باید بگویم پناه می‌برم از شر اکتبر به پدر، پسر، روح القدس اصلا وضعی شده است در این سال‌‌های اخیر در این ماه، عجب پدرمان زاییده است، یادم باشد به بچه‌ها بسپارم این اکتبر را از تقویم حذف کنند. 
اما بعد می‌خواهم خاطرات ایران ۲ را پست کنم. 
ایران برای ما شد قوز‌بالا‌قوز. اینجا را می‌نگرم ایران، آنجا را می‌نگرم ایران، کجا ایران، چی ایران! 
اوایل انقلاب که بود با بروبچ واشنگتن‌دی‌سی و چند تا از کشورهای سیستر برادر نشستیم و فکر کردیم چطور ایران را کله‌پا کنیم، خیلی نقشه کشیدیم و اجرا هم کردیم اما شدیم گرگ در کارتون میگ میگ. 
پس مجبور شدیم یعنی مجبورا، تا با کمک کشور دوست و برادر حزب بعث به ایران حمله کنیم، اما چشم‌تان روز بعد نبیند با برادر صدام قرار بود یک هفته‌ای تهران را بگیریم و برگردیم به دوران خوش و خرم پهلوی که هشت سال طول کشید و آخر خودمان به غلط‌کردن افتادیم. 
در این هشت سال ما هر کار کردیم که یک سیم خار‌دار هم به ایران نرسد اما امان از ایرانی‌ها سیم‌خاردار که هیچ اواخر جنگ تحمیلی با موشک و پهپاد: مد این ایران» خواهر و مادر ما و کشور دوست و برادر حزب بعث را جلوی‌مان آوردند. 
وقتی جنگ تحمیلی را تحمیل کردیم، کیف می‌کردیم که ایران خودش را از این در به آن در می‌زند تا تا یک تانکی، کلاشینکفی، مینی چیزی بخرد اما به کشورهای دوست و برادر سپرده بودم که یک گلوله هم کف دستش نیندازند. 
اما چشم‌تان روز بد نبیند خودشان یاد گرفته بودند و ساختند، مگه داریم؟ مگر می‌شود؟ 
اما مگر ول کن ماجرا بودند؛ هر جا ما کرم آسکاریس می‌ریختیم و شغل شریف استعمارگری‌مان را انجام می‌دادیم همه کشورها کبک می‌شدند اما ایران فردین‌بازی درمی‌آورد و مانع کسب و کار ما می‌شد. 
دوران جنگ تحمیلی ما یک مقدار زیاد انرژی خرج می‌کردیم یعنی به معنای واقعی دهان‌مان جر خورده بود که هیچ سلاحی به ایران نرسد، الان تمام اعضا و جوارح‌مان جر خورده تا سلاح به نیروهای مقاومت نرساند اما رسانید؛ همانا عقل جن باید در مقابل‌شان سر تعظیم فرود بیاورد. 
سرتان را درد نیاورم تا جمهوری اسلامی، من و برادر عزیزتر از جانم رژیم اشغالگر قدس را در زباله‌دان تاریخ نیندازد ول کن این ماجرا نیست. 
تا دیدار دیگر گود بای.

ثبت ديدگاه