بخشی از دفتر خاطرات محرمانه محمدرضا پهلوی
ما رفتیم توی حاشیه!
۷:۰۹ ب٫ظ ۱۸-۱۱-۱۴۰۰
۱۸ بهمن ۱۳۵۷/ غروب
کارد بهمان بزنید… بیخود میکنید به شاه مملکت کارد بزنید. عصبانیایم، ولی شما حق ندارید دست به ما بزنید. درست است که حالا محافظ و خدم و حشم آنچنانی نداریم، ولی شما هم حیا کنید دیگر.
عصبانیایم، امروز صبح خبر تظاهرات مردم علیه خمینی رِ بهمان دادند. طبیعتا باید خوشحال میشدیم اما درد آنجا بود که کسی برای ما تظاهرات نکرد! هواخواه بختیار بودند. مردک بی اصل و نسب. جمع شدند توی استادیوم امجدیه به آن بزرگی و گفتند قانون اساسی! بختیار! خب بیمعرفتها، قانون که ماهم داشتیم. حالا درست است قانونهایمان رِ در لحظه مینوشتیم و هر کار دلمان خواست میکردیم. اصلا این هیچی، لامصبها! بختیار رِ که دیگر خودمان آوردیم سر کار! به همین زودی ما رِ فرستادید قاطی باقالیا؟ باز خوب شد عقل کردیم به رابطمان گفتیم زاهدی رِ خبردار کند، برود اسناد و پشت پردهها را جمع کند، دست اینها بیافتد آبرو برایمان نمیماند در سطح دنیا.
عصری با خودمان گفتیم اصلا از همه اینها بگذر، بختیار از خودمان است، هر وقت برگشتیم یک تیپا خرجش میکنیم و تمام. تازه داشتیم آرام میشدیم که گفتند یک کانال هم برای خودشان راه انداختند به نام انقلاب. میفهمی؟ توی تلویزیون ما کانال راه انداختند. دیگر ماندنی شدند. آدم دردش رِ به کی بگوید؟ … انور سادات زنگ زده، باید برویم برایش درددل کنیم، شاید سبک شدیم.
ثبت ديدگاه