مردانه همت کن
۹:۲۶ ب٫ظ ۰۴-۰۲-۱۴۰۳
شنید این خبر پیرمردی نزار
به زودی شود جمعیت تار و مار
به خود گفت ای شیرِ پیرِ غیور
تو باشی و مشکل شود بیخ دار؟
به پا خیز و مردانه همت بکن
بجنبان تو دستی در این گیرودار
در اول قدم طبق سنت بکن
چهار تا زن تازه را اختیار
به هر ازدواج و به هر زایشی
به یاری دولت بشو وامدار…
از این سو و آن سو عیالی گرفت
شهین و مهین و بهار و نگار
دعا کرد، زایند در پشت هم
شکمهای چندینقلو هر بهار
به امید دیدار این دلبران
ز تجریش میرفت تا پا منار
پیِ عشق و وام و ادا و اصول
ز روزِ خوشِ او درآمد دمار
به بانک محل رفت آنقدر که
درآمد ز کفش و خود او زوار
دعایش اجابت شد و چار قل
گرفتند بر دامن او قرار
در آن سال، هم وام و هم خرجها
نمودند این شیر را بیقرار
کمی بعد فهمید زنها شدند
دوباره به چندین قلو باردار
به رب گفت در کل عمرم چرا
فقط این دعایم نشسته به بار؟
خدایا شِکر خوردهام عفو کن
مرا کن از این نقشها برکنار
خدا هم همان دم اجابت نمود
فرستاد اجل را برای شکار
وصیت چنین کرد با بچهها
در آن حالت خلسهی احتضار
در این سن من از کردهام خستهام
شدم در دم مرگ خود توبهکار
جوانی بوَد وقت بارآوری
چو بابا نباشید بدعت گذار
ثبت ديدگاه