خاطرات یک ساواکی بیچاره
مقاوم کی بودی؟

شنبه
ساعت ۱۲ ظهر بود. توی اتاقم نشسته بودم. با ناخن گیر چرک زیر ناخن انگشت پایم را بیرون کشیدم و گوله کردم و بعدم پرتاپ؛ اما همزمان درب باز شد و با باز شدن دهان مامور ساواک محو شد، داد زد:  پشمام از صدای نوار ریخت، انقلابیه آخ نگفت، میگه نوار دو، باید هیجانی تر باشه.
 دود سیگارم را در هوا پخش کردم: ناخناشو بکش بعدم بزن تو نمک، عشق هیجانو.
–  کشیدم قربان میگه من هنوز هیچی نگفتم ناخنمامو کشیدی اگه بگم کجامو می کشی!
داد زدم: ابله، پاشو برو یه کار دیگه بکن. فقط قبلش بیا ناخن منو بگیر بعد برو.
هنوز حرفم تمام نشده بود که نعره زدم. صدای مامور را شنیدم که گفت:  قربان ببخشید اشتباهی با انبر کشیدم. از هوش رفتم.

دوشنبه
صداهایی از بیرون شنیدم. مردم به خیابان ها ریخته بودند و شعار می دادند، که: ای شاه خائن که درز می دوزی، درزا بابام پاره شده باید بدوزی.
درب اتاقم باز شد، مامور یقه یک نفر را گرفته بود و به زمین می کشید. روی زمین ولش کرد: قربان به این یارو میگم صدای خروس دربیار میگه به زحمتش نمی ارزه، شیر و پلنگ باشه یه چیزی.
 عصایم را به سمت مامور گرفتم و داد زدم: حیف نون، نزار بره توالت بشه موش آب کشیده.
– قربان سه روزه پاش نشستم نه خوابیده نه خالی کرده خودشو. امروز زده رو شونم میگه داداش موقع انجام وظیفه حرومه چرت بزنی از کار کم بزاری خیر نمیبینی.
با پایم محکم توی صورت مردک کوبیدم. حواسم به پانسمان ناخن پایم نبود. دوباره از هوش رفتم.

چهارشنبه
ساعت ۱ بعداظهر بود. صدای تیر و شعار در هوا پخش بود. پانسمان پایم را عوض کردم، بیشتر از بادمجان نباشد کمتر هم نبود. از بالا دستی ها شنیده بودم که اعلی حضرت مدتی برای استراحت عزم سفر دارد. صدای مامور افکارم را پاره کرد: قربان بیا منو بکش و راحتم کن. گفتم: خاک بر سرت نره غول، از پس یه زن حامله نمی تونی بربیای؟
-هر چی میزنم تو شکمش بچه جا خالی میده، تهدیدش کردم الان میام ناخناتو می کشم، میگه تو هنوز نمیدونی بچه سه ماهه ناخن نداره، برو دو ماه دیگه بیا. آدم باش.
 گفتم: جلو چشمش مادرشو بزن بلبل زبونی نکنه‌.
– قربان ننه هه بدتره، هلش دادم خورد تو دیوار اومد سمتم بچه هه با لگد زد تو دهنم. دو به یک ریختن سرم. نگا دندونم شکست.
باید مدارکم را جمع می کردم. دوباره داد زدم : بیا این مدارکو بزار تو کیفم به درد نخور.
لنگان جلو آمد اما پایش را روی شصت پایم گذاشت. هر دو از هوش رفتیم.

ثبت ديدگاه