راه راه: آفتاب رو به غروب است.
اعضای گروهک منافقین، جهت حضور در کلاس آموزشی، پشت تعداد زیادی کامپیوتر نشستهاند.
مربی درحالی که سیانور میجود وارد کلاس میشود. تا اعضای کلاس دست به عصا میبرند و میخواهند به احترامش بایستند، مربی مینشیند و دفتر نمرات را باز میکند.
مربی میگوید: لطفا سکوت رو رعایت کنید کلاس شروع شده ها. هوی اصغری! دندون مصنوعیتو نکن تو کتف مرادی. خانم محترم، خانم عزیز با شما هستما، با کیبورد نزن تو سر موس، اون که موش نیست که نترس بابا تو خیر سرت دهه شصت تو ایران یلی بودی برا خودت.
بعد گلویی صاف میکند و میگوید: اونایی که با من کلاس داشتن میدونن من خیلی اهل حضورغیاب نیستم. چون این همه آدم رو بخوام تیک بزنم کلی طول میکشه. از طرفی، اونی که برای براندازی آخر ترم میاد کلاس، نیازی به حضورغیاب نداره. خودش میاد.
ببینید میخوایم یه ترم با هم دوست باشیم. شما دیگه ترم اولی نیستید، ماشالله هزار ماشالله ۱۷-۱۸ هزار نفرو تا الان ترور کردید. لوس بازیو بذارید کنار باهم بریم جلو بلکه یه براندازی کاسب شدیم این وسط. اما امروز استثنائا چون جلسه اول بعد حذف و اضافهست، خودتون بیزحمت یه نگاه بکنید ببینید بغلدستیتون هست یا نه به من اطلاع بدید؟
۵ نفر دستشان را بالا میبرند.
مربی به عقاب۶۶ اشاره میکند. عقاب۶۶ میگوید: آقا اجازه بغلدستی ما شاهین ۸۳ نیست.
مربی: کجاست؟
عقاب۶۶ میگوید: آقا راستش… گلاب به روتون…
مربی: خب. دیگه کی غایبه؟
مربی به یکی دیگر از حاضرین اشاره میکند و میگوید: خانوم شما که بغل دستیهاتون حاضرن! دستتون چرا بالاست؟
طرف میگوید: استاد ببخشید من تازه اومدم این کلاس.
مربی: یعنی چی تازه اومدم. دخترم الان جلسه سومه! تا الان کجا بودی؟ اصلا اسمت چیه بگو ببینم تو لیست هستی؟
طرف میگوید: استاد اسکل۴۸ هستم درستون رو تو حذف و اضافه برداشتم!
مربی: آهان. حالا چیو حذف کردی؟
اسکل۴۸: بریدن گلو با حلبی با درس چگونگی قتل ریشوها تداخل داشت مجبور شدیم جفتش رو حذف کنیم بیاییم کلاس هشتگسازی شما.
یاغی ۷۳ ناگهان میگوید: آقا این بغلدستی ما قاطر۴۴ هم نیومدهها.
مربی: اون دیگه کجاست؟
یاغی ۷۳ میگوید: آقا صبحیه اومد دید اینجا کلی کامپیوتر هست گفت من اهل این سوسولبازیا نیستم میرم همون ترورمو بکنم.
مربی سری تکان میدهد و میگوید: این جور آدما هیچ وقت پیشرفت نمیکنن. و نگاهی به سالن میاندازد. هنوز دست یک نفر بالاست. به او اشاره میکند ولی او چیزی نمیگوید.
مربی: هوی با توام! طرف همچنان دستش بالاست.
مربی: پشمک۶۹ او جلوییت رو صدا کن.
پشمک۶۹ میگوید: آقا اجازه میشه به یکی دیگه بگید من کمرم درد میکنه. مربی: پشمک ۹۵ تو صداش کن.
پشمک۹۵ همین که نیم خیز میشود ناگهان همه میزنند زیر خنده و دماغشان را میگیرند.
مربی که میبیند فایدهای ندارد خودش را به پیرمردی که دستش هنوز بالاست میرساند. روبرویش میایستد و میگوید: بله؟ چیه؟
طرف میگوید: استایییود! اجازه اینجا کجاست؟
مربی میگوید: پدرجان اینجا کلاس هشتگسازی کمپ تیرانائه. به شما کجا آدرس دادن؟
طرف میگوید: راستش یادم نیست.
یکی از قسمت خانمها میگوید: استاد ببخشید من ایشونو میشناسم. ایشون آلزایمر۹۹ هستن.
مربی میگوید: عه! آلزایمر ۹۹ این شمایی؟ چقد عوض شدی؟
آلزایمر۹۹ میگوید: از وقتی از لوسیون موی بهاره استفاده کردم جونتر شدم و احساس خوشبختی و اعتماد به نفس میکنم.
مربی: ایول! ولی چرا حافظهت به فنا رفته؟ مگه اون روز نگفتی رفیقت یه کاری یادت داده که آلزایمر نگیری؟
آلزایمر۹۹: چرا، ولی اون کاره رو یادم نمیاد. حالا این به کنار مشکل اینجاست که اون رفیقمم یادم نمیاد.
مربی: عجب. عیبی نداره.
مربی به سمت جایگاهش برمیگردد. تابلو را پاک میکند و میگوید: خب دوستان. امروز میخواییم روی هشتگ #براندازم کار کنیم. اگه همت کنید خوب هشتگ بزنید، تا شنبه هفته بعد رژیم چنج میشه.
آلزایمر۹۹ دوباره دستش را بالا میبرد. مربی میگوید: بگو جانم سوالی داری؟
آلزایمر۹۹: آقا اجازه اینجا کجاست؟
مربی: پدرجان اینجا کلاس هشتگسازی کمپ تیرانائه. به شما کجا آدرس دادن؟
یکی از قسمت خانمها میگوید: ای بابا، استاد شما هم که آلزایمر گرفتید!
مربی سری تکان میدهد و به خودش میآید و میگوید: ببخشید. بگذریم اصلا مهم نیست. داشتیم درباره… اومممم… داشتیم درباره… اومممم…
یکی از خانمها میگوید: آقا اجازه خلیج عربی؟!
مربی: نه بابا اون که مال ترم پیش بود. داشتیم درباره…
پشمک۶۹ میگوید: استاد پشمک حاج عبدالله؟
اسکل۴۴: زینییییگ آذربایجان غربی؟
مربی: نه اینا نبود. نوک زبونمهها… امون از این پیری
ثبت ديدگاه