موازب زبانمان باش
هپی برس‌دی، فردوسی!

آقای فردوسی سلام
حالت خوب است؟
راستش مدرسه امروز به ما گفت که تولد شما است. بعد خانم ناظم مثل هرسال رضایت نامه داد تا بابایمان امزا کند. حالا ما پنجشنبه می‌آییم توث. همانجای آرامگاهتان که بزرگ و سفید است. آنجا خیلی باحال است. جان می‌دهد برای اسکوطر سواری. ما قبلاها آمدیم آنجا. یک جمعه در خانه حوسله‌مان سررفته بود. مادرمان گفت برویم: «یک جای دوری». پدرمان هم گفت بیاییم جای شما. ناهار هم ساندویچ فلافل زدیم. البته مامانمان گفت بنویسم خوردیم اما بابا گفت: «خانم یاد بگیر، فلافل را نمی‌خورند، می‌زنند.»
خلاسه داشتم می‌گفتم که خانم معلم گفت فردا روز زبان فارسی است. مثل اینکه شما هم آشق زبان فارسی بودید. خیلی سال محکم بغلش کردید. نگهش داشتید. برای همین می‌آییم آنجا. می‌خاهیم برای شما و زبان فارسی جشن تولد بگیریم. من آن عکستان را که یک کتاب را محکم بغل کردید؛ دیدم. دادمش به هوش مسنوعی خوشگلش کند برای هدیه تولد بیاورمش آرامگاهتان. فقط قول بدهید که بزنید در آن موزه تاریک که کارهای رستم و اینها را به دیوار زدید.
آقای فردوسی!
ما شما را خیلی دوست داریم که این زبان خفن را برایمان سیو کردی. اگر شما نبودی، برای فهمیدن هر کلمه باید کلی در گوگل سرچ می‌کردیم تا بشود با دوست سمیمی‌مان چت کنیم. البته ما کلوزفرندها را جدا کرده و برای آنها ویص می‌دهیم تا یه وقت غلت املایی نداشته باشیم. ما هواسمان به شما هست تا به قول مادرمان تنتان در آرامگاهتان ویبره نرود.
خیلی نوشتم دیگر، دستم افتاد. کاش می‌شد به شما هم ویس داد تا ضربدر ۲ گوش کنید.
فقط خاستم به شما خبر دهم بچه ها برای سورپرایزتان آهنگ هپی برس‌دی را روی فلش ریخته‌اند. بی‌زحمت به آن آقاهه که آنجا عکس می‌گیرد بگویید برای پنجشنبه با خودش اسپیکر بیاورد. کیک را هم دوستم می آورد. شمع را هم به خاتر آن سی سال که معلممان می‌گفت خیلی تلاش کردید، همان عدد سی می‌گیریم.
آقای فردوسی!
به قول بابا کم ما و کرم شما دیگر. امیدوارم حرف بدی نباشد.
دمتان گرم. ما فن شما هستیم. همیشه موازب زبانمان باش.

ثبت ديدگاه




عنوان