به بهانه پخش مجدد از شبکه آی فیلم
پا برزمین، سر به آسمان

راه راه:

شروعی پر سر و صدا از دم اگزوز سازی هاشم آقا و قصه یک رمضان پردردسر برای یک خانواده. قصه‌ای که از همان قسمت اول آغاز می‌شود: قلب درد پدر یک خانواده پرهیاهو و بامزه، سودای کوچ به تهران را به سرشان می‌اندازد و می‌خواهد باعث ‌شود هاشم بابازاده‌ای که با اگزوز به دنیا آمده و با اگزوز بزرگ شده، دیگر با اگزوز نمیرد! البته همین قصه آنقدر کش می‌آید که کار را به صلوات فرستادن برای زودتر رسیدن جنازه هاشم می‌کشاند. همه سریال و داستان پرکشش آن را می‌شود در تیتراژ ابتدایی با صدای امیرحسین مدرس و دکلمه خود رضا عطاران دید؛ نشان دادن همه آن‌چه در انتظار خانواده بابازاده هست و پایانی که مشخص نیست:«کی می‌دونه آخر سفر کجاست؟ کی می‌دونه آخر قصه چیه؟ قصه چیه؟»

متهم گریخت دومین سریال از سه‌گانه‌های رمضانی رضا عطاران یعنی «خانه به دوش»، «متهم گریخت» و «بزنگاه» است که به ترتیب در سال‌های ۸۳، ۸۴ و ۸۵ برای تلویزیون ساخته شده‌اند. عطاران بعد از انتقادات وارد شده به «بزنگاه» دیگر برای تلویزیون کار نساخت و به این بهانه با تلویزیون خداحافظی کرد ولی بعدها دلیل خداحافظی‌اش را عدم اقبال مردم به مجموعه‌های بلند عنوان کرد.

در جای جای سریال مشخص نیست که پول‌ها کجاست. تا آن‌جا که آخر کار هاشم می‌گوید:«بابا پول مهم‌تر از آدمه!» کسی که در ابتدای داستان چندین نفر را به آبدوغ خیار در مغازه اش دعوت کرده و ده سال است که قرار شده شش ماهه از آن مغازه بیرون برود. همین آبدوغ خیار خوردن باعث عود کردن درد قلب او هم می‌شود:« _نمیره؟ + نه بابا! البته بعید نیست، آبدوغ خیار خورده! _ منم که خوردم! + شما چیزیت نمی‌شه، زبان بلدی. این فارسی رو هم به زور حرف می‌زنه.»

روابط منطقی و بدون پیچیدگی سریال برای روایت قصه جان می‌دهد. مثل همین گزاره ساده‌ای که کار هاشم با توطئه همسرش از دست می‌رود و او مجبور به ترک شهر و کوچ به سمت تهران می‌شود. به نظر می‌رسد ساده خنداندن و بی شیله پیله بودن شخصیت‌ها در سریال به خاطر اقتضائات زمانه در آن روزگارها باشد. روزگاری که هنوز تلفن به برخی خانه‌ها راه پیدا نکرده بود و خانواده‌ها بیشتر وقت خود را برای گذراندن با همدیگر می‌گذاشتند. در پس همین قصه ساده و بی‌آلایش می‌توان نقدهایی جدی را به موضوعاتی نظیر: مسائل طبقاتی، ثبت نام مدارس، مسائل مادی و دلخوشی به آن‌ها و طرز برخورد طبقه شهرنشین با حاشیه‌نشین‌ها دید.

در طول سریال نمی‌شود کمترین بدآموزی حرکتی یا کلامی را مشاهده کرد. نویسنده با طراحی شخصیت‌هایی منحصربه فرد، بامزه و تودل برو، بار اساسی کمدی را بر روی دوش خود شخصیت‌ها گذاشته است. مثلا شخصیتی که آقاخانی برای خودش به عنوان منصور طراحی کرده پیچیدگی‌های ذهنی را دارد که شخصیت علی صادقی به عنوان عباس از آن‌ها برخوردار نیست و بیشتر عنصر لیم‌گیری در بازی او موج می‌زند.

بخش اعظمی از بار کمدی بر روی دوش رویاهایی است که یک غیر تهرانی از تهران دارد و زمان مواجهه با واقعیت‌های تهران درک و هضم این موضوع برایش سخت است که تصورات ساده از بروکراسی‌های اداری جاری در شهر مثل گرفتن وام آن‌هم با ۴ عقدنامه یکی از نمونه‌های آن است یا تلقی خانوادگی از «یک کار خوب» که ماشین شستن کنار خیابانی پک و پهن باشد. در بخش‌هایی از سریال از کمدی عاشقانه استفاده شده، همچون روابط عاشقانه عباس و معصومه، مثلث عشقی بی بی و مش‌قربان (به عنوان اولین بازی احمدپورمخبر) و شازده و روابط منصور با خانواده بابازاده.

کارگردان برای ایفای نقش به بازیگران سخت نگرفته است و بازی‌ها بی‌تکلف و راحتند. سیروس گرجستانی به عنوان بازیگر نقش اول به خوبی ظاهر شده است. علی صادقی درخششی فوق العاده در نقش عباس دارد و نمی ‌شود بازی بی ‌تکلف او را به هیچ‌وجه نادیده گرفت؛ مثل زمان ‌های دیدن همسرش (مثل آنجایی که جلوی معصومه با کاسه آش زمین خورد) یا وقتی که با موتور کامیون راهی تهران را همراهی می‌کرد آنهم با دیالوگ‌هایی مثل:« _مهندس پرواز می‌خونم + چیکاره می‌شی اونوقت؟ _خیلی بخونیم یا هواپیما می‌شیم یا خلبان.» و «+ خوب شد عقد و عروسی رو با هم ننداختیم، اونوقت مجبور می‌شدم دو تا کت بپوشم گرمم می‌شد.» و «+ آقا در شان خونه‌تون رفتار کن دیگه.» همچنین نمی‌توان از بازی خوب مریم امیرجلالی در نقش مادر به راحتی رد شد که به حق تیپ مادر در سینما و تلویزیون ایران به قبل و بعد از ایفای نقش امیرجلالی در «خانه به دوش» تقسیم می‌شود و اینجا هم امیرجلالی همان بازی را به تصویر می‌کشد. به نظر می‌رسد که متهم گریخت مشقی صحیح از روی سریال موفق خانه به دوش است و مثل همان سریال، کارگردان به خوبی از زوایای مختلف لوکیشن‌هایش استفاده کرده و اجازه خسته شدن به مخاطب را به این بهانه نداده‌است.

متهم گریختیها سرشان رو به آسمان و پایشان روی زمین است؛ برای همین در قسمت پایانی می‌گوید که تیتراژ ابتدا را باید فراموش کرد، البته به جز یک بند: تو منو تنها نذار، ای خدا… خدااااا! آنهم در روزگاری که سریال‌های طنز با پایان باز و کپی ناشیانه از پادکست‌های طنز مجازی بدون هیچ داستان خاصی ساخته می‌شوند.

 

 

 

 

 

ثبت ديدگاه