نامهای به چاپلوس (پسرعموی ابرِ معروف کومولونیمبوس)
چاپلوس عزیزم
۱۰:۰۱ ق٫ظ ۱۶-۰۹-۱۴۰۴
چاپلوس عزیز، سلام.
امیدوارم حالت خوب باشد. خدا میداند چقدر دلم برای سرزدنهای ناگهانیات تنگ شده؛ همانهایی که بیخبر میآمدی و مرا حسابی خیس میکردی. از سر تا پا خیسآب میشدم و نمیدانستم با آن همه آب چه کنم. گهگداری هم از کوره در میرفتم، تو و کومولونیمبوس را تهدید کردم که اگر یکبار دیگر از این شوخیها بکنید، پنبههایتان را رشته خواهم کرد.
یادش به خیر! آن زمانها موهایم هم بلندتر بود. برای خودمان یال و کوپالی داشتیم. حتی خودت همیشه میگفتی: «دُماسبی بگذار که بهت میآید» و من میگفتم: «از من سن و سالی گذشته؛ این کار برای فوفول اروپاییها هست، نه برای ما که مویی سفید کردیم.»
گفتم موی سفید، یادت هست سالی یکبار موی سفید میگذاشتم؟ چقدر هم به من میآمد. یادش به خیر… اکنون دیگر موهایم کمکم دارد میریزد، اگر آنها را ببینی خواهی گفت: «تازگیها سر کچل مد شده؟!». آخر میدانی، رشد موها ارتباط مستقیم با برخورد آب با آنها دارد. از وقتی که تو و کومولونیمبوس قهر کردهاید، من دیگر آبی به چشم ندیدهام.
حالا ما چیزی نگوییم، تو نباید یادی از رفیق قدیمیات کنی! چاپلوسیات را گذاشتهای برای همان فوفول اروپاییها و دیگر ما را کلاً فراموش کردهای. آن کومولونیمبوس هم بوسهایش را نثار دیگران کرده و کلاً ما را فراموش کرده است، دریغ از یک نیمبوس!
خلاصه که دلم برایت تنگ شده است، رفیقِ قدیمی. هر از گاهی که از این حوالی رد میشوی، یک سری هم به ما بزن. قول میدهم اگر اینبار من را خیس کردی، عصبانی نشوم و از کوره در نروم. به کومولونیمبوس هم بگو اگر اینبار بیاید، اجازه میدهم کل موهایم را سفید کند، از آن مدلهایی که خودش دوست دارد.
دوست همیشگی تو،
ایرانخانم
ثبت ديدگاه