تقویم تاریخ 14 دی
چهار و چهاری که هیچ شد

سال‌ها پیش در چنین روزی یعنی دقیقاً در ۱۴ دی ۱۳۵۷ ایران تبدیل به محله برو و بیا شده بود. از یک طرف ژنرال ازهاری (همان چهارستاره معروف) و ژنرال اویسی خارج و در عوض ژنرال هایزر وارد شد.

قضیه این‌جوری آغاز شد. با ورود به سال ۱۳۵۷ پهلوی به پت‌پت افتاده بود و محمدرضا (همان شاه را می‌گویم) دولت‌هایی که یاتاقان زده و به شدت روغن‌ریزی داشتند را به روی چال می‌برد و یکی پس از دیگری عوض می‌کرد. سرعت این تعویض به حدی رسیده بود که تا مهر حکم نخست‌وزیری خشک و به همه اداره‌ها ابلاغ می‌شد، نخست‌وزیر حاضر به سابق تبدیل و دوباره روز از نو روزی از نو و آمدن مجدد مسئولین ها کردن.

قضیه به همین شکل شیر تو شیر (انتخاب نوع حیوان به انتخاب خواننده) پیش می‌‌رفت تا اینکه در ۱۵ آبان، شاه (محمدرضا را می‌گویم) ژنرال ازهاری را به عنوان نخست‌وزیر انتخاب کرد. او در ابتدا خیال می‌کرد که کاری کرده کارستان و الان ازهاری می‌آید و کار را برایش در می‌آورد؛ اما به زودی فهمید که سابیده به الک و زهی خیال باطل و از این حرف‌ها. ازهاری هم به محض گرفتن مسئولیت و از آنجایی که هنوز امکان آمدن پیامک واریز مهیا نشده بود، به بانک مراجعه کرد و پس از اطمینان از واریز حقوق و مزایا و اضافه‌کاری و حق سرکوب و فوق‌العاده ماچ کردن پا و حق‌ها و ناحق‌های دیگر یک «آخیش» محکم گفت. سپس بشکن‌زنان به سمت منزلش برگشت و پس از تعویض لباس و آویزان کردن چهارستاره‌های معروف و پوشیدن زیرشلواری را‌ه‌راه آبی (در بعضی روایت‌ها صورتی) به روی بام رفت. آنجا بود که به مانند ارشمیدس «اورکا» گویان (البته نه به‌طور کامل مثل ارشمیدس، زیرا زیرشلواری و زیرپیراهنی رکابی به تن داشت و مانند آن عنصر معلوم‌الحال لخت و عور نبود!) به پائین آمد و اعلام کرد «سر و صدای شب‌های تهران واگعی نیست و کیکه و همه‌اش صدای نوار است.» مردم با شنیدن این حرف بعد از زدن یک پوزخند با شعار «ازهاری بی‌چاره بازم بگو نواره، نوار که پا نداره.» (البته شعار نسخه کامل‌تری دارد که چون در این متن خانواده تردد دارد، از کنارش می‌گذریم.) ازهاری را شستند و حتی در آفتاب هم پهن نکردند تا خشک شود.

ازهاری که خیطی بالا آورده بود با شنیدن کلمه نوار یا دیدن هر مدل ستاره‌ای جیغ می‌زد و موهای خود را دسته‌دسته می‌کند. به همین دلیل روزی در جلسه هیئت دولت دست چپش را روی سمت راست سینه‌اش قرار داد و با گفتن «آی قلبم» پهن زمین شد. با این اتفاق دکترش به بالینش آمد و بعد از بالا کشیدن فینش گفت: «متاسفم! من همه تلاشم رو کردم؛ ولی موفقیت‌آمیز نبود.» ناگاه ازهاری تکانی غیرارادی خورد و کاملاً غیرارادی‌تر تیپایی (همان اردنگی یا لقد یا لگد) به دکتر زد. سپس او گفت: «آهان! ایشان آنفارکتوس زده و نخست‌وزیری برایش سم است، فقط بذارید که ایشان بروند.» بعد در جواب شخصی که گفت: «ولی آخه قلب که سمت چپه!» پاسخ داد «عه؟ واقعاً! پس یعنی سکته مغزی هم زده و مشاعرش هم به فنا رفته.» به این شکل بود که ازهاری به سرعت وسایلش را جمع و مقداری هم جور کرد و با گرفتن دست اویسی که پس از کشتار ۱۷ شهریور احساس خستگی می‌کرد از کشور فرار کردند، البته به ما گفتند که همه جا اعلام کرده‌اند «ترک کردند» و ما هم بگوئیم ترک کردند؛ ولی ما واقعیت را می‌گوییم که فرار و چه بسا اینکه گریختند.

قضیه به همین‌جا ختم نشد، زیرا درست در همین روز چهارستاره‌ای دیگر یعنی ژنرال رابرت هایزر به ایران آمد. وی که به دلیل وجود قانون کاپیتولاسیون در کمال آرامش با لباس مبدل و بدون اینکه از گیت رد شود، کله‌اش را مثل چیز (نوع چیز به انتخاب خواننده. پیشنهاد نگارنده، خر، البته دور از جان خر!) پائین انداخت و کاملاً زیرجلکی وارد کشور شد. هایزر که ید طولایی در حساب‌کتاب داشت، از طرف کارتر آمد تا به حساب‌ها برسد و کتاب زندگی خیلی‌ها را ببندد. او که با هدف پیاده‌سازی کودتا آمده بود تمام تلاش‌های خود را در آن راستا و راستاهای دیگر انجام داد؛ اما به زودی فهمید مردم انقلابی هیچ وقعی به چهارستاره‌ها نمی‌نهند که هیچ، حتی شعار هم می‌سازند. از همین روی ۱۴ بهمن در حالی‌که هیچ غلطی نتوانسته بود بکند، ایران را ترک کرد.

ثبت ديدگاه