برای بچه های ریش دار
کدو تنبل رنگ پریده

راه راه: به نام خدا
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود.
تو روزگاری که کرونا بیخ گلوی همه چسبیده بود و می‌گفت ولوم کن تا ولت کنم خانم پیرزن قصه ی ما دلش هوای دخترش رو کرده بود و هیچ جوره کوتاه نمیومد. پیرزن برای اینکه بره پیش دخترش باید از وسط یه جنگل انبوه و پر از حیوونای مختلف رد میشد. یه قدری فکر کردو‌به یاد خواننده دوران جوونیش صداش رو تو سرش گذاشت و خوند: “چه کنم چی کار کنم که منو نشنااااسن ” به این رسید که بره توی یه کدو و قلقل کنان از جنگل رد شه. تا هم به هشدارهای تلویزیون گوش کرده باشه که مدام میگن نرید مهمونی، سفر نکنید، اگر سفر ضروری داشتید ابدا بین راه نایستید، هم جون خودش و حیوونای دیگه رو به خطر نندازه.
خلاصه خانم پیرزن سفرش رو شروع کرد . توی یه صبح کاملا بهاری چیپس و پفک استرلیزه شو به همراه کرم روز و ژل جوان کننده پوستش رو برداشت و حرکت کرد. سرِ راه با اولین ایست بازرسی مجبور شد بایسته .
آقای پلنگ مثل یه شیر قوی پنجه ایستاده بود تا ناشناس وارد محدوده قرنطینه شون نشه. پلنگ ایست داد و گفت توچه موجودی هستی؟ کجا میری؟ خانم پیرزن صداش رو تغییر داد و گفت من کدو تنبلم دیگه. میخوام برم خونه دخترم اقا پلنگه گفت: سلااااام بر تنبل ترین کدوی جنگل چطوری؟ خوبی ؟ ببین من حالا ردت می‌کنم اما جلوتر بچه ها ایستادنااااا. میدونی که مهمونیا بخاطر کرونا ممنوع شده حالا برا اینکه عذاب وجدان خفه ام نکنه و خیلی ام به بی مسئولیتی متهم نشم بیا تو برکه الکل یه دست شنا کن بعد برو. به این ترتیب خانم پیرزن خان اول رو رد کرد.
یه خورده که جلو رفت صدای یه گروه اومد که بهش ایست دادن. گروهی از خرگوشا همزمان گفتن هر چی هستی و هر کی هستی برگرد حرف دیگه ای هم نزن که ممکنه از طریق بزاقی که از دهانت خارج میشه تا جواب ما‌رو بدی، مبتلا شیم.
خانم پیرزن از اونجایی که از علایق خرگوشا مطلع بود مقداری از پیتزای‌ سبزیجات و آش سوغات نوه ش رو داد بهشون. خانم پیرزن چون میدونست خرگوشا روشون نمیشه به بزرگترشون نه بگن اینطوری نمک گیرشون کرد و تونست رد بشه.
خان سوم آقا روباهه بود. آقا روباهه سینه سپر کرد و پرسید کی هستی چی هستی خانم پیرزن گفت من کدو تنبلمو دارم میرم خونه دخترم. آقا روباهه گفت رنگت که رنگ یه کدویه عادی نیست. کدوهای اینجا هم حال ندارن پاشن بوته شونو تکون بدن گردگیری بشه چه برسه به دید و بازدید. دختراشونم همسایه خودشون شوهر میدن نه اون سر جنگل.

تو چی هستی یالله زودی بیا بیرون و اعتراف کن خانم پیرزن هم مجبور شد بیرون بیاد وبراش توضیح بده که دلم واسه دختر و نوه ام تنگ شده میخوام برم ببینمشون اما توضیحا به گوش آقا روباهه نیومد بچه ها و گفت شما آدمید و از یه جای دیگه اومدید سلطان بفهمه موجودی غیر وارد جنگل شده منو ساتوری میکنه ناهار امروزشونو جور کنه من هنوز امید دارم بتونم دل آهو خانم رو بدست بیارم. یالا زود به کدو وارد شو هیچ جا هم نایست تا بیشتر ازین جایی الوده نشه.
به این ترتیب خانم پیرزن نرسیده به خان هفتم یعنی خونه دخترش راه رفته رو برگشت و حیوونا اجازه ندادن قرنطینه ی جنگلیشون شکسته بشه، خرد بشه، بره تو دست و پاشون زخمی شن.
ما نتیجه میگیریم،‌روباها همیشه مکار نیستن تازه بعضیاشون اهل خونواده و زن و زندگی ان.
قصه ما به سر رسید کلاغه به خونه ش نرسید.

ثبت ديدگاه