مکتب فلسفی کدام صندلیّه
کوصندلیسم

راه راه:

پیدایش(Genesis)

مکتب فکری کوصندلیسم(Wherethechairism) در حساس‌ترین برهه تاریخی و با هضم شک دکارتی(Confused Descartes) به وجود آمد؛ جایی که جمله معروف «شک می کنم پس هستم»؛ خردگرایی مدرن را (modern mokhtarism) با جمله معروف «می اندیشم پس هستم»(Cogito ergo sum) به ورطه پست‌مدرنیسم خود هدایت کرد.

فی الواقع یک روز که دکارت(René Descartes) حوصله اش سر رفته بود و داشت گوشه ناخنش را با دندانش تمیز می کرد(cleaning pipi) یک صندلی(chair) را وسط کلاس گذاشت و پرسید:« چه کسی می تواند با کوتاه ترین گزاره فلسفی ثابت کند این صندلی این جا نیست؟» ناگهان کودکی تیزهوش از جای خود بلند شد و پرسید:«کدام صندلی؟» دکارت که از شدت تحیر، تخم چشمش را در زیر پای پلک کرچش(Broodiness) مشغول جوجه شدن می‌دید، از جای خود بلند شد، به سمت میز احسان علیخانی رفت و در یک حرکت اسلوموشن روی زنگ طلایی کوبید و آن کودک نابغه را مستقیم به فینال فرستاد.

چهره های سرشناس(Celebrities)

مکتب کوصندلیسم با شعار«نمی‌بینم پس کورم»(shit! are you blind?) به زودی به مکتبی جهان شمول تبدیل شد. سرشناس‌ترین چهره این مکتب را می‌توان «فریدون جهانگشاد غیرجوینی» (freedon wideword don’t chew) دانست که با همین فلسفه به درجات خیلی بالا رسید. در کتب تاریخ آمده است که وقتی از او می‌پرسیدند: «چرا نرخ تورم انقدر بالاست؟» می‌گفت:«کدام تورم؟» وقتی می‌گفتند: «چرا مردم انقدر تحت فشارند؟» می‌گفت: «کدام فشار؟» «کدام دلار ؟» «کدام شکاف طبقاتی؟» «کدام ضریب جینی؟» «کدام صد روز؟» و…

تحول و تطور(Evolution)

«هر چیزی یک روز چیز می شود.»( Anything will become a thing) این قاعده فلسفی که تا امروز هیچ استثنایی نداشته این بار به سراغ کوصندلیسم آمد و در یک حرکت ۱۷۵درجه این گرایش را از «نمیبینم پس کورم» به « هر چه را دلم خواست میبینم»(pachydermatous) ارتقا(upgrade) داد. سران این گرایش با نفوذ در انجمن «خرپول های همه چیزخر» (Donkey Money Everything Donkey) به تاسیس چند شبکه خبری ماهواره‌ای پرداختند و به یکی از مایه‌دارترین فیلسوفان تاریخ تبدیل شدند.

رد نظریه(ferreting)

آخرین پیرو کوصندلیسم روزی در کنار دیواری کاهگلی حمام آفتاب می‌گرفت که جوانی از آن حوالی گذشت. پس از رد شدن آن جوان، پیرمردی جلو آمد و از او پرسید: «ای پیرو! عمری به تلاش در نفی اثبات گذاشتی. حال در اثبات نفی چه توانی گفت تا ایمن از خویش و بری از نفی و اثبات شوی؟»(kermani, khajoo, the divan of poems,1280)

پیرو در حالی که مخچه‌اش(Cerebellum) با هیپوتالاموسش(Hypothalamus) روپایی(juggling ball) می زد از پیرمرد پرسید: «چی؟»(what) پیرمرد گفت: «عمری تلاش کردی تا آن چه که هست را ثابت کنی نیست. حال آیا می‌توانی با کوتاهترین جمله آن چه که نیست را ثابت کنی هست؟» پیرو کوصندلیسم خود را آماده کرد تا بر حسب عادت معمول بپرسد: «کدام نفی؟ کدام اثبات؟» که پیرمرد با ناخنش چیزی بر دیوار کاهگلی نوشت و رفت(Scratcher). پیرو که تمام تنش ریش ریش شده بود جمله را خواند: «امضای کری تضمین است» (whats the Oskol) و به این ترتیب نظریه کوصندلیسم که با ناخن دکارت به وجود آمد، با ناخن آن پیرمرد در زباله دان تاریخ قسمت زباله های خشک(Dry wastes) محو شد.

ثبت ديدگاه