زمستان امسال را چگونه میگذرانید؟
یا چوب یا زندگی
۱:۱۵ ب٫ظ ۰۸-۰۶-۱۴۰۱
ما چند وقت است فهمیدهایم که آن آدمها که کنار خیابان روی کارتن میخوابند و حمام نمیکنند، چقدر از آتشی که در آن سطل های سوراخ سوراخ درست میکنند، کیف میکنند. چونکه ما هم امسال در اتاق پذیرایی دور آتش جمع میشویم.
آقا اجازه! چرا همه میگفتند زمستان سختی در راه خواهیم داشت؟ نشستن کنار این سطل های سوراخ دار که خیلی حال میدهد. اما نمیدانیم چرا همه اتاق پر از دود میشود و ما سرفهمان میگیرد. شاید جنس چوب های ما خوب نیست! فکر کنم ددیمان هم برای همین نمیگذارد چوب در آتش بیاندازیم، اما برای اینکه ما را گول بزند میگوید:« باید تا آخر زمستان چوب ها را نگه داریم.» یک سیخ درست کرده است که همیشه باید دست خودش باشد و با آن آتش را به هم میزند و پشت سر هم میگوید:«چوب هست ولی کم است.»
آقا اجازه! چند وقت است که دیگر پیاده به مدرسه میآییم. مامیمان میگوید پیاده روی در برف برای سلامتیمان خیلی مفید است. اما راه ما خیلی دورتر از بقیه است و باید دو ساعت زودتر راه بیافتیم. وقتی میرسیم همه جا را تاریک میبینیم.
کلاسها هم خیلی سرد شده است و دستهایمان از بس یخ میکند، نمیتوانیم بنویسیم. چرا مثل خانهمان آتش درست نمیکنیم تا گرم شویم؟
تازگیها آنها که مسئول چراغهای خیابان هستند خیلی مهربان شدهاند. فکر کنم فهمیدهاند ما خیلی دوست داریم شبها به ستاره ها نگاه کنیم. برای همین همه چراغهای خیابان را خاموش میکنند. اینطوری اگر هوا ابری نباشد، آسمان خیلی زیبا میشود.
امروز چند تا از همسایه ها، نصف انبار هیزممان را یواشکی قرض گرفتند. خیلی دلمان سوخت، برای جمع کردنش میرفتیم کوچه های دیگر، ددی و داداش لوکاس یواشکی هیزمهایشان را از آنها قرض میگرفتند و بعد تا خانه با هم مسابقه میدادیم. خیلی حال میداد. حتی یک بار صاحب هیزم ها هم آمد و برای شروع مسابقه ما، چند تا تیر شلیک کرد. چه آدم خوبی بود، با تمام وجودش فریاد میزد. اما نمیدانم چرا بی جنبه بازی درمیآورد. قبلا که برق داشتیم، در تلویزیون نشان میداد که به سمت بالا شلیک میکنند. تفنگشان هم کوچک بود.
ددی مان چند وقت پیش قصد داشت، یک الاغ که توی باغ وحش دیده بودیم، بخرد اما گفت گران شده است، پولش نمیرسد. خیلی حیف شد! خیلی حیوان بامزه ای هست. می گفت:«خیلی مفید است. میتوانیم سوارش بشویم، بار میبرد، بنزین نمیخواهد و با علف سیر میشود.» مامانمان گفت: «شیرش را هم میتوانیم بخوریم.» داداش لوکاس گفت:« اگه میخریدیم میتوانستیم سرگرم هم بشویم. آخر هفته دسته جمعی سوارش بشویم و به کوههای آلپ برویم، تازه میتوانیم اوقات فراغت در اتاق آخری کنارش منتظر شویم، هر وقت دستشویی کرد، مواظب باشیم تا همسایه ها دستشویی اش را قرض نگیرند.» آخر میتوانیم آنرا خشک کنیم و به جای هیزم استفاده کنیم. مامیمان که تا چند وقت پیش با الکل به جان ما میافتاد و چهار بار ما را برد تا همان سوزن که فایزر به آن میگویند بزنیم؛ الان چپ و راست از خوبی های دستشویی الاغ میگوید که خیلی برای سلامتیمان خوب است. اما خودش هم نمیداند چگونه باید مصرف کنیم. شاید آنرا باید بپزیم یا کباب کنیم.
این بود انشای ما
مثل همیشه عالی.
قلمتون مانا محمدآقا