موقع عیددیدنی توی آدم چهخبر است؟
صدسال به این سالها
۹:۵۹ ق٫ظ ۲۷-۱۲-۱۳۹۷
صاحب حقوقی یک بدن با تمامی ارگانها، تاچند لحظهی دیگر به منظور عیددیدنی وارد خانهی یکی از اقوام میشود. همهی ارگانها در حالت آماده باش هستند.
مغز (به چشم): چرا انقدر فخرفروشی میکنی؟
چشم: هیس، زنگ خانه را زد. چرا فخر نفروشم؟ تمام لباسهایش نو شده! در این گرانی کمتر کسی لباس نو میپوشد.
مغز: ندیده بازی درنیاور، چشمت را باز کن، وقتی وارد خانه شدی از همهجا اسکن بفرست.
چشم: در باز شد.
مغز (به زبان): سلام و احوالپرسی کن.
روده: بگو صدسال به این سالها، هر روزتان نوروز، نوروزتان پیروز، هر روزتان پیروز …
مغز(به روده): انقدر روده درازی نکن، بگذار حرفش را بزند.
زبان: سلام، سال نو مبارک.
روده: چقدر هم که به حرفم گوش کرد، پرزهایم ریخت!
گوش: من را صدا زدید؟ تمرکز ندارم هم به شما گوش کنم هم صدا ضبط کنم.
مغز (به گوش): کسی تو را صدا نزد! گوشت از همهمه پرشده کلافگیات را سر ارگانهای دیگر خالی نکن، صدایت را ضبط کن.
قلب: خیلی وقت بود اقوامش را ندیده بود. پمپاژم زیاد شده، اشک شوقم در رگها جاری شد.
چشم: پذیرایی شروع شد. چای آوردند.
معده (به دست): دست به چای نمیزنیها. اگر پر شوم دیگر برای چیزهای خوشمزه جا ندارم.
مغز (به معده): از کی تا حالا فرمان دهنده تو شدهای؟!
مغز (به دست): از همه چیز استقبال کن. شاید فقط چای داشته باشند.
معده: اگر فقط همین چای هست، دیگر چه نیازی به عید دیدنی بود؟ خانهی خودش به اندازهی کافی چای میخورد.
مغز (به معده): دندان به جگر بگیر، انقدر رسوا نباش.
جگر: با من بیچاره چهکار دارید!
گوش: اینها فقط از گرانی حرف میزنند، انگار نه انگار سال نو شده، همان حرفهای تکراری پارسالی را میزنند، مثل این معده که فقط مینالد.
چشم: ساکت باشید، دیس شیرینی را آوردند.
رگ (به مغز): مبادا شیرینی بخورد! ملکولهای خون از بس شیرین شدهاند، هر دفعه یکی برای دیگران استندآپ اجرا میکند و همه قهقهه میزنند، خواب برایم نگذاشتهاند.
کلیه: موافقم، برای من هم شبوروز نگذاشتهاند، مدام باید فیلتر کنم.
معده: من اعتراض دارم. چطور چای بخورد اما شیرینی نه؟ طبع چای سرد است، شبها عضلاتم از سرما قولنج میکند نمیگذارد بخوابم، صدای قور و قارم شما را هم اذیت میکند.
مغز: سر و صدا نکنید. دست، هرچه پذیرایی کردند به دهان برسان، اما کم.
معده: این یک ذره شیرینی را جلوی گدا هم بگذارید قهر میکند. هنوز به کاردیا نرسیده اسیدم پودرش کرد.
*قلب (به معده): ناراحت نباش، آجیل را هنوز نیاوردهاند. انقدر عصبی شدهای که ورم کردهای، من بالای سرت خفت افتادهام، به زور پمپاژ میکنم.
چشم: کاسههای آجیل را آوردند.
مغز (به چشم): اسکن بفرست.
چشم (به مغز): اسکن ناگواری است. در پیویات فرستادم.
مغز (به چشم): تصویر ارسالی واضح نیست، از زاویهی بهتری اسکن بگیر.
چشم: ظاهر و باطن همین است، ففط نخودچی و کشمش! هیچ خبری از پسته و بادام و فندق نیست. کاش کور شده بودم و این صحنه را ندیده بودم.
خون: قندم افتاد.
معده: کنترل اسیدپاشهایم از دستم خارج شده!
دست: لرزشم غیر قابل کنترل است.
ریه: نفسم بالا نمیآید.
قلب: دارم تیر میکشم.
مغز: یک لحظه صبر کنید، مغزم کار نمیکند!
قلب (به مغز): برایت خون فرستادم.
مغز (به غدهی فوق کلیه): برای تمامی ارگانها آدرنالین ترشح کن.
مغز: همهی ارگانها توجه کنید، آرامش خود را حفظ کنید.
معده: کدام آرامش؟ بیخود شکمم را صابون زده بودم. تمام دیوارههایم سوراخ شده است.
مغز (به پا): پاشو برو کنار سفرهی هفت سین تا کمی سماق بمکیم.
ثبت ديدگاه