موقع عیددیدنی توی آدم چه‌خبر است؟
صدسال به این سال‌ها

صاحب حقوقی یک بدن با تمامی ارگان‌ها، تا‌چند لحظه‌ی دیگر به منظور عیددیدنی وارد خانه‌ی یکی از اقوام می‌شود. همه‌ی ارگان‌ها در حالت آماده باش هستند.

مغز (به چشم): چرا انقدر فخرفروشی می‌کنی؟

چشم: هیس، زنگ خانه را زد. چرا فخر نفروشم؟ تمام لباس‌‌هایش نو شده! در این گرانی کمتر کسی لباس نو می‌پوشد.

مغز: ندیده بازی درنیاور، چشمت را باز کن، وقتی وارد خانه شدی از همه‌جا اسکن بفرست.

چشم: در باز شد.

مغز (به زبان): سلام و احوالپرسی کن.

روده: بگو صدسال به این سال‌ها، هر روزتان نوروز، نوروزتان پیروز، هر روزتان پیروز …

مغز(به روده): انقدر روده درازی نکن، بگذار حرفش را بزند.

زبان: سلام، سال نو مبارک.

روده: چقدر هم که به حرفم گوش کرد، پرزهایم ریخت!

گوش: من را صدا زدید؟ تمرکز ندارم هم به شما گوش کنم هم صدا ضبط کنم.

مغز (به گوش): کسی تو را صدا نزد! گوشت از همهمه پرشده کلافگی‌ات را سر ارگان‌های دیگر خالی نکن، صدایت را ضبط کن.

قلب: خیلی وقت بود اقوامش را ندیده بود. پمپاژم زیاد شده، اشک شوقم در رگ‌ها جاری شد.

چشم: پذیرایی شروع شد. چای آوردند.

معده (به دست): دست به چای نمیزنی‌ها. اگر پر شوم دیگر برای چیزهای خوشمزه جا ندارم.

مغز (به معده): از کی تا حالا فرمان دهنده تو شده‌ای؟!

مغز (به دست): از همه چیز استقبال کن. شاید فقط چای داشته باشند.

معده: اگر فقط همین چای هست، دیگر چه نیازی به عید دیدنی بود؟ خانه‌ی خودش به اندازه‌ی کافی چای می‌خورد.

مغز (به معده): دندان به جگر بگیر، انقدر رسوا نباش.

جگر: با من بیچاره چه‌کار دارید!

گوش: این‌ها فقط از گرانی حرف میزنند، انگار نه انگار سال نو شده، همان حرف‌های تکراری پارسالی را می‌زنند، مثل این معده که فقط می‌نالد.

چشم: ساکت باشید، دیس شیرینی را آوردند.

رگ (به مغز): مبادا شیرینی بخورد! ملکول‌های خون از بس شیرین شده‌اند، هر دفعه یکی برای دیگران استندآپ اجرا می‌کند و همه قهقهه می‌زنند، خواب برایم نگذاشته‌اند‌.

کلیه: موافقم، برای من هم شب‌و‌روز نگذاشته‌اند، مدام باید فیلتر کنم.

معده: من اعتراض دارم. چطور چای بخورد اما شیرینی نه؟ طبع چای سرد است، شب‌ها عضلاتم از سرما قولنج می‌کند نمی‌گذارد بخوابم، صدای قور و قارم شما را هم اذیت می‌کند.

مغز: سر و صدا نکنید. دست، هرچه پذیرایی کردند به دهان برسان، اما کم.

معده: این یک ذره شیرینی را جلوی گدا هم بگذارید قهر ‌می‌کند. هنوز به کاردیا نرسیده اسیدم پودرش کرد.

*قلب (به معده): ناراحت نباش، آجیل را هنوز نیاورده‌اند. انقدر عصبی شده‌ای که ورم کرده‌ای، من بالای سرت خفت افتاده‌ام، به زور پمپاژ می‌کنم.

چشم: کاسه‌های آجیل را آوردند.

مغز (به چشم): اسکن بفرست.

چشم (به مغز): اسکن ناگواری است. در پی‌وی‌‌ات فرستادم.

مغز (به چشم): تصویر ارسالی واضح نیست، از زاویه‌ی بهتری اسکن بگیر.

چشم: ظاهر و باطن همین است، ففط نخودچی و کشمش! هیچ خبری از پسته و بادام و فندق نیست. کاش کور شده بودم و این صحنه را ندیده بودم.

خون: قندم افتاد.

معده: کنترل اسیدپاش‌هایم از دستم خارج شده!

دست: لرزشم غیر قابل کنترل است.

ریه: نفسم بالا نمی‌آید.

قلب: دارم تیر می‌کشم.

مغز: یک لحظه صبر کنید، مغزم کار نمی‌کند!

قلب (به مغز): برایت خون فرستادم.

مغز (به غده‌ی فوق کلیه): برای تمامی ارگان‌ها آدرنالین ترشح کن.

مغز: همه‌ی ارگان‌ها توجه کنید، آرامش خود را حفظ کنید.

معده: کدام آرامش؟ بیخود شکمم را صابون زده بودم. تمام دیواره‌‌هایم سوراخ شده است.

مغز (به پا): پاشو برو کنار سفره‌ی هفت سین تا کمی سماق بمکیم.

ثبت ديدگاه




عنوان