نقد کتاب
یک عاشقانه چرک

راه راه: کتاب «چگونه با پدرت آشنا شدم؟» نوشته مونا زارع مجموعه ۳۷ نامه، از طرف مادری به دخترش است که به صورت طنز نوشته شده و هر کدام از نامه‌ها ماجراهای جداگانه‌ای که در جریان ازدواج مادر رخ داده است را برای دختر بازگو می‌کند. این کتاب ابتدا به صورت ستون هفتگی طنز در روزنامه شهروند منتشر می‌شد و بعد از آن برخی از نامه‌ها و بخش‌های ابتدایی آن در فضای مجازی و سایت‌های سرگرمی دست به دست شد که مخاطبان خود را هم داشت. پس از مدتی مونا زارع این داستان‌ها را بازنویسی و با یک پایان‌بندی متفاوت، کتاب را به اثری مستقل تبدیل کرد که توسط نشر چشمه به چاپ رسید.

زبان نویسنده در این کتاب زبانی ساده‌ و روان است و سیر اتفاقاتی که با چاشنی طنز همراه شده خواننده را ترغیب به خواندن می‌کند. هر نامه عنوان جالبی دارد و با اتفاقی که در انتها می‌افتد به نامه بعدی متصل می‌شود. «چگونه با پدرت آشنا شدم؟» از طرفی هجو عادات و روزمرگی‌های زندگی زنان و از طرف دیگر به سخره گرفتن عشق‌های آتشین در رمان‌های زرد عاشقانه است. ازدواج هایی که با غیرمنطقی‌ترین دلایل و پیش‌پا افتاده‌ترین بهانه‌ها به سرانجام نمی‌رسند و عاشقانه‌هایی که کاملاً متضاد و متناقض با رمان‌های عاشقانه بازاری است؛ اینجا نه از چشمان خمار و اندام وسوسه انگیز و ظرافت‌های زنانه خبری هست و نه از مردانی که مدام بوی ادکلن می‌دهند و دود سیگارشان را به شکلی جذاب از میان آبشار موهای لختی که رو صورتشان ریخته بیرون می‌دهند و دل می‌برند. هیچ کدام از آدم‌های این کتاب ایده آل و نرمال نیستند و هر کدام تصویری اغراق شده از ایرادات و نقص‌ها و کمبودها هستند. حتی سیندرلای این داستان هم جای خود را به مردی دست و پا چلفتی با کتی قهوه‌ای و پاره داده است.

در نگاه کلی داستان این کتاب خوب و بانمک است. کشش و جذابیتی که با اغراق‌ها در داستان شکل گرفته خواننده را با خود همراه می‌کند. هرچند ممکن است از نیمه‌‌راه خواننده کم بیاورد و ترجیح بدهد داستان زودتر تمام شود، ولی نهایتاً برای کشف عاشقانه اصلی، نامه‌ها را ادامه می‌دهد. این خستگی خواننده شاید مربوط به حجم زیاد اغراق‌ها است. اغراق‌هایی که تنها هنر و ابزار نویسنده برای ایجاد فضای طنز است. طنز در نگاه نویسنده یعنی استفاده از کلمات توهین‌آمیز؛ توهین، تمسخر و استفاده از کلمات نسبتاً رکیک اولین و دم‌دستی‌ترین و راحت‌ترین راه برای طنزپردازی است و فقط به دنبال سرگرم کردن و خنداندن مخاطب است. این کتاب بیشتر از اینکه طنز فاخر و ماندگاری داشته باشد، کتابی است صرفاً برای سرگرمی. اما سوالی که ایجاد می‌شود این است که آیا ما مجازیم برای سرگرم کردن مخاطب مفاهیم مقدس و والایی همچون زن، ازدواج و خانواده را به سخره بگیریم؟ تصویر زن در این کتاب منحصر شده است به فردی خنگ، حسود، دروغگو، بی منطق، همراه با حجم وسیعی از عقده حقارت و تلاش برای دیده شدن؛ تا جایی که وقتی شوهرش او را به کیسه صفرا (که به تعبیر نویسنده کیسه‌ای بوگندو و ضایع است) تشبیه می‌کند لذت می‌برد و مشعوف می‌شود. حتی دختری که در این کتاب تفکرات فمنیستی دارد نیز به دنبال جلب نگاه همان مردان تحقیرکننده است اما با ملاک‌هایی متفاوت.

و ازدواج نه امری مقدس، که میلی آنی برای تملک و استفاده از دیگران است. میلی که در یک عروسی وقتی که همه مردها دم در سالن عروسی منتظر خانم‌ها ایستاده‌اند و سرشان غر می‌زنند، در شخصیت اصلی داستان شکل می‌گیرد. او دلش می‌خواهد کاش کسی باشد که عروسی را کوفتش کند و بچه را بیاندازد روی دوشش تا باکفش پاشنه بلند، بچه تنبان خیس‌شده را خرکش کند و با مژه نصفه کنده شده اشکش را دربیاورد که به خاطر خستگی‌اش نمی‌روند دنبال عروس؛ و برای دخترش می‌نویسند که: «دقیقاً در همان موقع، در اوج آزادی دلم شوهر خواست! جای گند زدن پدرت در زندگی مجردی‌ام خالی بود و من تصمیم گرفتم جایش را پر کنم.»

می‌شود تصور کرد خانواده‌ای که ثمره انتخاب این آدم‌ها با چنین ملاک‌هایی باشد نیز چه صورت زشت و بدترکیبی خواهد داشت. نهایتاً یک حس تأسف برایمان می‌ماند که چرا مفهوم ازدواج و خانواده، در ادبیات داستانی عامه‌پسند ما تبدیل شده‌است به پاسخگویی به تحریک‌ها و لذت‌های سطحی و نفسانی؛ گاهی به شیوه رمان‌های اتو کشیده و شیک عاشقانه و گاهی با فانتزی‌های چروک و کدری مانند «چگونه با پدرت آشنا شدم؟» که هر دوی آنها جز آسیب‌های جدی به این مفهوم زیبا و آسمانی ثمره‌ ماندگاری نخواهند داشت.

۲ Comments

  1. سونیا بدیع ۱۳۹۹-۰۵-۱۲ در ۵:۲۷ ب٫ظ- پاسخ دادن

    سلام کنجکاو شدم بخونم این کتاب رو

  2. محمد کرمانی ۱۳۹۹-۰۵-۰۲ در ۲:۴۱ ب٫ظ- پاسخ دادن

    سلام

    خیلی متن خوبی بود و تحلیل منطقی به کار بردید. متشکرم که وقت گذاشتید و این متن خوب را نوشتید

ثبت ديدگاه