گفتوگوهای لحظات پایانی
آخرین اختیار بختیار
۸:۴۳ ب٫ظ ۱۹-۱۱-۱۴۰۱
– آقای بختیار بختیار نوکر بی اخـ…. عذر میخوام، آقای بختیار، یه خبر دارم
+ بگو بینم.
– یادتونه توی مصاحبه گفتین به آیتالله خمینی اجازه تشکیل دولت موقت نمیدین؟
+ آره، چقدر حس قدرت خوبه لامصب!
– خب قربان، دولت موقت تشکیل شد!
+ شووووخی! ای بابا ضایع شدیم که… خوب برو یه مصاحبه دیگه تشکیل بده، بگم من باهاشون سازش نمیکنم.
– قربان، این رو قبلا گفتین.
+ خب، برم بگم اگه من برم، دیکتاتوری برمیگرده.
– اونم قبلش گفتین!
+ خب بگم من مرغ توفانم، دوباره؛ چهمیدونم. تو هم هی بزن تو پرِ من.
– عذر میخوام قربان ولی یه اتفاق دیگه هم افتاده.
+ باز چی شده؟
– روزنامهها تیتر زدن دیروز تهران شاهد روبوسی مردم و سربازان بوده.
+ عه عید شد؟ بهمن بود که… آنقدر سر چهار صباح نخستوزیری اذیتم میکنن که اصلاً گذر زمان رو متوجه نمیشم.
– نه قربان، دقت بفرمایید: روبوسی مردم و سربازان.
+ آهاااان، بد شد که. نمیشه منم خودم رو جای سربازا جا بزنم، برم روبوسی کنم؟ بعد اخبارش رو پخش میکنیم.
– آخه قربان، مردم میگن نه شاه میخوایم نه شاپور.
+ خب بگن. بعضیها هم میگن سنگرتو نگه دار.
– بله البته بیشترشون میگن منقلتو نگه دار!
+ هعی… خب چیکار کنم الان؟
+ والا بهترین راه اینه که جسارتا منقلتون رو… یعنی چیزه، سنگرتون رو دیگه نگه ندارین، یعنی چهجوری بگم.. ول کنین!
– چی میگی تو؟ من مرغ توفااااانم…
+ میدونم قربان ولی دوست ندارین یه مرغ توفانِ زنده باشین؟
– آره خب، راست میگی. باشه… چارهای نیست؛ برو ساکم رو بیار، بهنظرم نیاز به استراحت پیدا کردم.
ثبت ديدگاه