بسوزد پدرش که سوخت جگرم
چوب چشمبادامیها
۱:۱۱ ق٫ظ ۲۹-۰۶-۱۴۰۳
قربانتان گردم سلام.
حالتان چهطور است؟ گردش چرخ به مراد هست؟ اگر از احوال ما بپرسید ملالی نیست جز دوری شما و گرمی هوا! خورشید خانم چشم شما را دور دیده و لاینقطع برای ما سلیطهبازی در میآورد. رجال مُلک پیوسته به فکر چارهاند. دیروز چاپارشان به حضور رسید و سیاههای تقدیم کرد. ابتدا ظن بردیم نیتشان طلب شماست به شور؛ از این جهت که دیگر بر همگان مُبرهن شده که محبوب ما یعنی جنابتان عقل کل است، اما شگفتا ملتفت شدیم که ساعت خاموشی را به عرض رساندند.
تَصدُّقت! مرداد را خاطرتان هست که میرزا ابوالقاسم هندوانه داخل حوض را برایمان قاچ کرد و آورد. مزاح کرد و گفت: «هوا انقدر گرم است که میشود روی همین هندوانه تخممرغ بشکنم، نیمرو بشود و میل کنید.» و وجود مبارک داشت از خنده میترکید؟ ما چاپار را گفتیم: «آن وقت سال خبری از عریضه خاموشی نبود! چه شده حالا که داریم به فصل نارنگی میرسیم پا به رکاب شدید؟» مردک گویی اَصَم بود. پشت به ما کرد و رفت. حالا به منزل مراجعت کردید نشانش را میدهیم، خوب ادبش کنید. پریروز هم یکی از رجال مملکت اظهار کرد که «به جای کولر، از پنکه استفاده کنید. در بلاد چشم بادامیها هم همینکار را میکنند.» درویشی نیست بگوید شاید آن چشمبادامیها به اندازه ما گرمشان نمیشده، ما چه میدانیم؟ چوب آنها را هم ما باید بخوریم؟ آمدیم آنها هزار و یک خبط دیگر هم کردند، ما هم باید بکنیم؟ اصلاً نور دیده شما که پیوسته در سفرید سری هم به این سرزمین چشم بادامیها بزنید بلکه راست و دروغ این سخن پیدا شود. یک سری هم بجنبانید ببینید آنها گرمشان میشود، دیگر چه میکنند. فقط حواستان جمع باشد چشمتان خیلی به نِسوانشان نیفتد که خاطرمان مکدر میشود. عجالتاً سپردیم بادبزنها را بگذارند در همان تشت قرمزی که بچگی در آن میشُستندتان تا خیس شود و خودمان را باد بزنیم بلکه این گرما فروکش کند. گفتیم رختها را هم نَچِلانده بیاندازند روی بند بلکه آبشان قصد تبخیر کند و بگیرد زهر این گرما را.
جان دل! گرما را تدبیر کردیم اما ماندیم با عطش دوری شما چه کنیم؟ به تاخت بازگردید که برایتان شربت آبلیموی تَگری گذاشتیم کنار.
باقی بماند در خُنکای سایهتان.
ثبت ديدگاه