تقویم تاریخ ۳ مهر
رستاخیز بی‌حال

سال‌ها پیش در چنین روزی، یعنی در ۳ مهر ۱۳۵۷ درحالیکه هوا هنوز با خود بلاتکلیف بود و‌ نمی‌دانست چندچند است و لحظه‌ای سرد می‌شد و مردم را به سگ‌لرزه می‌انداخت و به پلک‌زدنی از شدت گرما همگان را از خامی به پختگی و ته‌گرفتگی و حتی به سوختگی و جزغاله شدن می‌رساند، حزب رستاخیز منحل شد و رفت قاتی باقالی‌ها.

قضیه این‌جوری آغاز شد. محمدرضا شاه تا سال ۱۳۵۳ از نظام دوحزبی حمایت می‌کرد و می‌گفت: «اگر من دیکتاتور بودم، سعی می‌کردم مانند هیتلر نصفه سبیل ضایع یا آنچه امروز در کشورهای سوسیالیستی کج‌وکول می‌بینید، رهبریِ یک حزب واحد را به دست بگیرم و بگویم حرفْ حرفِ منه و بقیه رِ سوسک هم حساب نمی‌کردم.»؛ اما یکهو بدون اینکه به هیچ جایش بربخورد با صدای «قیژژژژ» یک دستی جانانه کشید و دور درجا (به قول بروبچ ماشین‌باز، دور پلیسی) زد و عین چیز (انتخاب چیز به نظر خواننده؛ ولی غیرممکن است بتوانید حدس بزنید که نظر ما بوقلمون می‌باشد! عه؟ حدس زدید؟ یعنی انقدر تابلو بود!) نظرش را تغییر داد.

قضیه این‌جورکی شد که شاه با گفتن «دِ…دِ…دِ… چه خبره این‌ور حزب. اون‌ور حزب. جمع کنید همه رِ…» حزب ایران نوین و حزب مردم را منحل کرد. سپس حزب رستاخیز را با جیغ و دست و هورا و حرکات موزون نامتعارف و خلاف شرع تشکیل داد. بعد از آن در حالیکه انگشت اشاره دست راستش را که تازه از بینی‌اش بیرون آورده بود، تکان‌تکان می‌داد‌، اعلام کرد «نبینم کسی وارد این تشکیلات سیاسی نشودها! اگه ببینم همین انگشت را می‌کنم در چشمش. بعدش هم دو راه برایش وجود دارد: یا یک فردی است متعلق به یک تشکیلات غیرقانونی و بی‌تربیت، یعنی به اصطلاح این رفقای ساواکی‌مون: «توده‌ای» یا اگر بخواهد فردا یا شاید هم پس‌فردا با کمال میل، گذرنامه در دستش،‌ راه باز جاده دراز. می‌خواهد برود، هِری. ما به او کاری نداریم. اصلاً قهل تا روز قیامت. اَه.» سپس در پاسخ به انتقادات خبرنگاران خارجی، پیرامون نظام تک‌حزبی با پشتیبانی وی گفت: «هان! چی گفتی؟ کن یو اسپیک انگلیسی؟» و بعد از شنیدن جواب «یِس» خبرنگار به مترجمش نگاه کرد و گفت: «چی گفت؟ فحش که نداد!» و پس از اینکه سوال را برایش ترجمه کردند، پاسخ داد: «آزادی اندیشه! با این چیزها نمی‌شه! دموکراسی؟ آزادی؟ این حرف‌ها یعنی چه؟ ما هیچ‌کدام از آن‌ها رِ نمی‌خواهیم. همه‌ش بیخ ریش خودتون. والا…» و «دِهَه»گویان رفت تا برای امور کشور اندیشه پیشه کند.

قضیه بدین شکل ادامه یافت که هیچ‌کدام از مخالفانِ جدی و غیرجدی رژیم پهلوی، شوخی‌شوخی و جدی‌جدی در صدد تأیید و عضویت در حزب رستاخیز برنیامدند و به یک پوزخند معنادار تو مایه‌های «یارو رو نگاه. عقلش پاره‌سنگ برداشته!» اکتفا کردند. سپس امام خمینی که در نجف به سر می‌برد، طی پیامی عضویت در آن را حرام اعلام کرد.

درنهایت قضیه این‌جورکی‌تر شد که شاه کلی تلاش کرد و دون پاشید تا مردم عضو حزب شوند؛ اما هیچی به هیچی و مردم با گفتن «برو بابا!» وقعی به حزب ننهادند. این شد که فعالیت حزب رستاخیز منتهی شد به چند جلسه و دورهمی که شاه و دوستان جون‌جونی‌اش تشکیل دادند و در آن با گفتن «گل گفتی آی گل گفتی» و «صد باریکلا» از خود تجلیل و برای یکدیگر نوشابه باز کردند. حتی دیده شده بود که برای همدیگر کارت «هزار آفرین» هم فرستادند. سرانجام در اوج بحبوحه انقلاب، شاه که دید اوضاع خیلی خیط است «اُه… اُه…»گویان حزب رستاخیز را با گفتن «خب هر چقدر گفتیم و خندیدیم، بسه دیگه. جمع کنید و از پیاده‌رو برید خونه‌تون» منحل کرد.

ثبت ديدگاه