یک فال هفت اکتبری
بابا روت رو برم!

«گو نام ما زیاد به عمدا چه می‌بری؟

خود آید آنکه یاد نیاری ز نام ما»

ای صاحبِ ترمیم‌ناپذیر فال!

 اولا که خواجه پیام فرستاد و گفت این‌که گوشه پناهگاه چمباتمه زده‌ای و کار و زندگی‌ات تعطیل شده دلیل نمی‌شود که هی زِرت و پِرت دیوان ما را باز کنی! از دیوانِ ما برای تو سرزمین در نمی‌آید و هر کار کنی روی نقشه پیدا نیستی و نخواهی شد.

دوما این‌که حافظ اولش می‌خواست فالت را بپیجاند و سگ محل کند ولی بعد گفتیم چنین آدم سفیل و سرگردانی حیف است فال نداشته باشد و سوژه به این خوبی بعدا از کجا گیر بیاوریم. این شد که بیست نفری نشستیم کمک خواجه، دیوان را گشتیم بلکه یه فالی برایت جور کنیم. در نهایت حافظ ما را فرستاد بگوییم بابا روت رو برم که هنوز آن جایی! یک سال پیش چنین روزی یک‌هو بچه‌های فلسطینی سیم‌خاردارهایت را کنار زدند و آمدند تو را ۷۰ سال به عقب برگرداندند و زندگی‌ات را به قبل از آن روز و بعد از آن روز تقسیم کردند و رفتند، الآن هم اگر دقت کنی ۵۵۰ هزار نفر از آدم‌های اطرافت کم شده و برگشته‌اند ولایت‌شان. از مابقی هم که ۱۶۶۴ نفر ریق رحمت را سر کشیدند و ۱۷۸۰۹ نفرتان هم که یا خط و خش برداشته‌اید یا نقص فنی و قطعات پیدا کرده‌اید و یِکوَری و چپ و چوله شده‌اید. خوراک صبح و شبت هم که شده نون و پنیر و موشک و آژیر. الآن تو هنوز آن‌جا مانده‌ای که خیر سَرَت صنعت ساخت و سازِ تعطیل شده‌ات برگردد یا بورس‌ت بالا بکشد یا ۸۵ درصد واردات تعطیل شده‌ات برگردد یا صنعت توریستت رونق بگیرد یا چه؟! 

از خواجه می‌شنوی تا با موج هایپرسونیک بعدی اسم خودت را هم فراموش نکردی جُل و پلاسَت را جمع کن و همزمان یک آهنگ غمگینی چیزی پلی کن و همراهش زار بزن و از طرف ما هم مادرِ ثبات و آسایش را در سرزمینت سلام برسان.

ثبت ديدگاه