۲۱ آذر
پیشروی پیشه‌وری

سال‌ها پیش در چنین روزی، یعنی در ۲۱ آذر ۱۳۲۴ هجری شمسی درحالی‌که هنوز نیازی نبود مدارس کشور به علت آلودگی هوا، البته به غیر از دماوند و فیروزکوه تعطیل شوند، حکومت خودمختار آذربایجان با گفتن «منم هستم» اعلام موجودیت کرد.

قضیه این‌جوری آغاز شد. در شهریور ۱۳۲۰ متفقین برای نجات شوروی به ایران حمله کردند و کشور را به اشغال خود درآوردند که اگر این کار را نمی‌کردند چیزی نمانده بود هیتلر نصف سبیل (در منابع آمده که در حدود یازده تا بیل بیشتر نبود!)، بزند دک‌‌وپوز استالین خرواری سبیل، معروف به سگ سیبیل را پایین بیاورد. آنها از این طریق ایران را پل پیروزی خود قرار دادند و سبیل هیتلر را چنان کِز دادند که بوی پشمش در کل عالم پخش شد. 

متفقین ادعا داشتند که برای جلوگیری از پیشروی آلمان مجبور شده‌اند ایران را به تصرف خود درآورند و با گفتن «مجبورم، می‌فهمی؟!» بر این امر تاکید داشتند که هیچ قصدی برای دخالت در امور کشور ندارند و فقط ته‌تهش شاه را عوض می‌کنند و همین. بدین جهت در آذر ۱۳۲۲ سران متفقین در کنفرانس تهران تصمیم‌های مهمی گرفتند. یکی از اصلی‌ترین‌شان خروج و ترک ایران پس از پایان جنگ بود.

قضیه به همین منوال ادامه یافت که بالاخره جنگ با برتری متفقین به اتمام رسید. ایرانی‌ها با کلی شرم و حیا و این پا و آن پا کردن به آنها یادآوری کردند که «خبه… خبه… مهمونی یکی دو روزه و نخود نخود هر که رود خانه خود»؛ اما شوروی‌ که بهش خوش گذشته و آب زیر پوستش رفته بود، خیلی سختش می‌آمد ایران را ترک کند. از همین روی با گفتن «من که براتون ناز می‌کنم. چشم‌هام این‌جور و اون‌جور می‌کنم، بذارم برم؟» تلاش مذبوحانه‌ و‌ جلفی برای ماندن کرد. و وقتی پاسخ شنید «آره. برو. با اون چشم‌های لوچت. فقط برو و در رو هم پشت سرت ببند!»، ناامید شد و در جواب گفت: «باشه. اصلاً می‌رم. فقط آذربایجان رو هم با خودم می‌برم.» 

قضیه این‌جوری شد که در ۲۱ آذر ۱۳۲۴ جعفر پیشه‌وری رییس فرقه دموکرات با حمایت استالین که به او گفته بود «برو من پشتتم»، تاسیس حکومت خودمختار آذربایجان را با پاره کردن روبان اعلام کرد. هرچند خیلی از رفیق‌های کمونیستش اصرار داشتند که باید کلنگ هم بزنند؛ ولی او با گفتن «خزبازی درنیارید دیگه. اَه.» از کنار آنها گذشت.

قضیه بدین شکل پیش رفت که ایران با دیدن این وضعیت، چاره‌ای ندید و دستش را روی دستش زد و با گفتن «ای وای! حالا چه گِلی سرم بگیرم؟» جیغ‌زنان به شورای امنیت شکایت کرد. سپس شورای امنیت با بغض فروخورده و درحالی‌که فینش را بالا می‌کشید با گفتن «می‌فهمم، سخته؛ ولی پسرانم جنگ بده، اَخه. فعلاً خویشتنداری کنید. بعداً منم سر وقت مقتضی ابراز نگرانی می‌کنم» همه ناراحتی‌ها را درون خود ریخت و رفت تا همه آنها را تخلیه کند.

قضیه این‌جورکی‌تر شد که احمد قوام که هر وقت با همسرش درگیر می‌شد، پس از خوردن ماهی‌تابه به سرش، خانه را با گفتن «قهر قهر تا روز برکناری از نخست‌وزیری!» ترک می‌کرد، بار دیگر آمد و به عنوان نخست‌وزیر انتخاب شد. او با گفتن «جانِ آن نازنینْ سیبیلتان که خونْ ازش می‌چکه به من پیرمرد و این شاه مفلوکِ جوانِ ریقو با اون بابای تبعیدی‌ش رحم کنید و آذربایجان رو ول کنید.» استالین هم در جواب درحالی‌که سبیلش را می‌جوید با یک «هان!» به آنها فهماند که «بی‌مایه فطیر است.» از همین روی قوام متوجه شد که برای بازپس‌گیری آذربایجان باید از سیاست تِخ تو تِخ استفاده کند. یعنی مانند دعوای بچه‌ها که وقتی گیس هم را می‌گیرند و می‌کشند و هر کدام به دیگری می‌گوید «اول تو ول کن.» و هیچکدام ول نمی‌کنند و آخر با شمردن «یک. دو. دو و نیم. دو و هفتادوپنج. سه» همزمان هر دو ول می‌کنند. در اینجا هم ایران باید یک چیزی بدهد تا آنها هم وا بدهند و آذربایجان را رها کنند. در همین راستا قوام وعده اعطای امتیاز نفت شمال که شوروی به شدت خواهانش بود را به آنها داد. شوروی هم که بسیار مشعوف شده بود، بشکن‌زنان و یک تکان، دو تکان‌کنان ایران را ترک و پشت پیشه‌وری و فرقه دموکرات را با گفتن «من موچم» خالی کرد. 

درنهایت حکومت خودمختاری آذربایجان در ۲۱ آذر ۱۳۲۵ درحالی‌که در انتظار برگزاری جشن تولد یک‌سالگی خود بود، در عوضِ روشن کردن شمع و فوت کردن آن، چراغ حکومت خود را خاموش کرد و کرکره را پایین کشید و پیشه‌وری و رفقای دموکراتش رفتند تا به کارهای بد خود فکر کنند.

يك ديدگاه

  1. آوا ۱۴۰۳-۰۹-۲۳ در ۲:۱۶ ق٫ظ- پاسخ دادن

    خداقوت احسنت

ثبت ديدگاه