پشت پرده ی حضور عده ای از هنرمندان در بیت رهبری
اعترافات تکان دهنده ی یک بازیگر
۱۰:۱۱ ق٫ظ ۲۸-۰۹-۱۳۹۵
راه راه:قضیه از این قراره که صبح زود یه عده نظامی با لگد در خونه م رو شکستن و یک گاز اشک آور پرت کردن داخل اتاق. من تا به خودم اومدم یهو یک ضربه محکم پشت گردنم احساس کردم و دیگه نفهمیدم چی شد…
بیدار که شدم که داخل یک اتاق تاریک بودم و کمرم هم به شدت درد میکرد. ازون لامپ ها تکونش میدن هم از سقف آویزون بود. بعد یکی اومد داخل و گفت باید برای مراسم برم به بیت رهبری تا مردم ببینن که هنرمندان هم عاشق جمهوری اسلامی اند. من گفتم نه هرگز اینکارو نمیکنم. ولی اون گفت اگه قبول نکنی جلو فعالیتت رو میگیریم و تمام فیلم هات رو سانسور میکنیم و ممنوع الخروجت هم میکنیم که شبکه جم هم نتونی بری بدبخت. من باز هم قبول نکردم و گفتم حتی اگه من رو بکشید هم حاضر نیستم بر خلاف خواست مردم میهنم کاری کنم. ولی اون یک سیلی محکم به من زد که دندون عقلم رفت تو حلقم. بعد یه فیلم بهم نشون داد که توش زن و بچه هام رو گروگان گرفته بودن و دهنشون رو چسب زده بودن و با دینامیت و مواد منفجره بسته بودنشون. دیگه چاره ای نداشتم و قبول کردم.
نقشه م این بود که وسط مراسم به بهانه ی دستشویی رفتن فرار کنم اما اونا فکر اینجا رو هم کرده بودند. گویا وقتی من بیهوش بودن توی ستون فقراتم یک بمب الکترونیکی کار گذاشته بودند که اگر من بیش از صد متر از یک جاسوییچی که دست یکی از همین مامورها بود دور میشدم،منفجر میشدم. دیگه هیچ چاره ای نداشتم و بالاجبار قبول کردم.
وارد که شدم تمام دوربین ها فقط من رو نشون می دادند. چند تا دیگه از همکارانم رو هم دیدم که با اشاره به من فهموندن که اونا هم وضعیت مشابه من رو داشتند. من رو یک گوشه نشوندن و تمام مدت اون مامور جاسوییچی رو تو دستش تاب میداد تا من رو شکنجه روحی بده اما در عوض من هم سعی کردم لااقل به صحبت ها گوش نکنم.
مراسم که تمام شد مامور اومد و گفت خانوادم آزاد شدند و خودمم میتونم برم. بعد جاسوییچی رو به خودم داد رو گفت سرکارت گذاشتیم بدبخت، بمبی در کار نبود. من ولی حرفشون رو باور نمیکنم. فکر کنم میخوان جای دیگه ای بترکم تا خونم گردنشون نیوفته برای همین هیچوقت جاسوییچی رو از خودم دور نمیکنم. هیچ وقت!
اصن مگه میشه طنز اقای میمندیان شیرین نباشه!