تو دلِ تاریخ
در مسیر خوشبختی
۱۰:۰۱ ق٫ظ ۰۵-۱۰-۱۴۰۴
در ۷ مرداد ۱۳۳۳ (ماشاالله چقدر ۳!) درحالیکه انگشت به دهان مانده بود که چجوری در آینده برای همه توضیح بدهد که شهر محل تولدش با بجنورد و بیرجند و بروجرد و برازجان فرق دارد در بیجار به دنیا آمد.
وی با توجه به شغل پدرش تحصیلات ابتداییاش را در شهرهای مختلف گذراند. بدین شکل که تا کبری میآمد آن تصمیم تاریخیاش را بگیرد یا پتروس انگشتش را در سوراخ فرو کند آنها به شهر دیگری میرفتند. آخر هم هیچوقت به طور کامل متوجه نشد که کبری چه تصمیمی گرفت و فداکاری پتروس چه بود؛ ولی خودش تصمیم بزرگی برای فداکاری گرفت. بالاخره برای دوره دبیرستان در تهران جاگیر شدند و به دارالفنون رفت. هرچند باورش برایش سخت بود و هر لحظه انتظار میکشید که ناظم به کلاس بیاید و به او بگوید: «وسایلت رو جمع کن که باید بقیه انتگرال رو تو یه شهر دیگه بگیری.»؛ ولی تهران ماندند و انتگرالش و درنهایت دیپلمش را همانجا گرفت. سپس در رشته مهندسی عمران در دانشگاه علموصنعت مشغول به تحصیل شد. وی که مدارج تحصیلی را عین بنز طی میکرد پس از اخذ لیسانس و گفتن «ایول» برای ادامه تحصیل به دانشگاه امیرکبیر که آن زمان پلیتکنیک نام داشت رفت. (البته هنوز هم بعضیها که مثلاً میخواهند کلاس بگذارند، پلیتکنیک صدایش میکنند. واه… واه… افادهها…) بعد از گرفتن مدرکش وارد دوره دکتری شد و بدون اینکه از همه بخواهد و بگوید: «دکتر صدایش بزنند تا دهانشان عادت کنه.» در همان دانشگاه تدریس خود را شروع کرد.
او هیچگاه از وظایف سیاسی و اجتماعیاش غافل نمیشد و همیشه با ظلم و جنایت به مقابله برمیخاست. از همین روی با ورود به دانشگاه هم همچنان با شور انقلابی به مبارزه با رژیم پهلوی پرداخت. به عبارتی در کنار درس خواندن مبارزهاش را هم ادامه داد. از جمله اقدامات او میتوان به امضای بیانیه دانشگاهیان به مناسبت ۱۷ شهریور و صدور منشور دفاع از حقوق زندانیان اشاره کرد. در همین راستا در اوایل دی ماه ۱۳۵۷ به همراه سایر اساتید و گروهی از دانشگاهیان درحالیکه عده قلیلی از دانشجویان با زدن بشکن و گفتن «آخ جون، بریم تعطیلی.» بیخیالی طی کرده بودند جهت اعتراض به ورود گارد به دانشگاهها و تعطیلی آن، در وزارت علوم دست به تحصن زدند. عوامل و عناصر امنیتی و ساواک با گفتن «چه غلطا! دانشجو و این حرفا؟» برای سرکوب دانشگاهیان و در هم شکستن تحصن آنان وارد عمل شدند. سرانجام در روز ۵ دی ۱۳۵۷ درحالیکه مشغول سخنرانی بود هدف گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید.
او که آرزو داشت روزی کشورش را بر قلههای موفقیت و خوشبختی ببیند و با شهادتش ایران را در آن مسیر قرار داد، کسی نیست جز شهید «کامران نجاتالهی». یادش گرامی و راهش پررهرو.
ثبت ديدگاه