آمدن فتحعلی شاه به الان/ قسمت هشتم
فتحعلی شاه به استادیوم می رود/۲
۵:۴۴ ب٫ظ ۰۴-۰۶-۱۳۹۶
فتحعلی شاه رو کرد به من و گفت: «خیلی رذلی؛ میخواستی بیخود و بی جهت ما را از فوتبال دلسرد کنی. ببین چه هواداران قدرشناس و صبوری هستند و به مسئولین و زحمتکشان تیمشان عشق میورزند…» سرم را به نشانه عذرخواهی از قضاوت زود هنگامم پایین انداختم و به این فکر افتادم که وقتی رسیدم خانه یک مقاله در مورد محیط پاک و سالم استادیوم بنویسم، تا به آنهایی که نگران آمدن خانمها به استادیوم هستند اطمینان خاطر بدهم که اگر خانمها النگوهایشان را با خودشان نیاورند استادیوم مشکلی برایشان پیش نمیآید. وای که چه مقالهای میشد. حسابی میترکاند؛ دعوتم میکردند برنامه نود، فردوسیپور از من میپرسید یک عدد بین ۱۸۹۶۳۵و ۳۷۱۸۵۹ بگویم و من هول میشدم و به مِن مِن می¬افتادم.
توی این رویاها بودم و با استرس سعی میکردم یک عدد درست بگویم که فتحعلیشاه با آرنجش یک ضربه زد به پهلویم. سرم را بالا آوردم و دیدم داور و بازیکنها وارد زمین شدند. نیمه دوم شروع شد، همه چیز داشت خوب پیش میرفت، البته برای همه جز من که گرفتار موج مکزیکیهایی شده بودم که از چپ و راست میآمد و نفر پشت سریام که با هیکل صد کیلوییاش مثل گهواره تکانم میداد. فکر کنم رسالتش این بود که من را تبدیل به دوغ کند! هنوز همه شیر بودند، حتی داور؛ که یک دفعه با گرفتن یک اوت اشتباه از شیر جنگل به شیر سماور تنزل مقام پیدا کرد و از بد شانسیاش همان اوت بعد از چند پاس رفت توی گل.
چشمتان روز بد نبیند. کل آن ۳۶۷۵۹ نفر، به اضافه فتحعلی شاه، شروع کردند به تقدیر و تشکر از داور با محوریت عمه گرامش و البته یادآوری سایر اقوام سببی و نسبی و درگذشتگان از آن خاندان. و من از آنجایی که میدانستم قطعا کسانی که شعار میدهند توی استادیوم هستند، یک نگاه به اطرافم انداختم. بین جمعیت چشمم افتاد به آن عزیز دلی که توی اتوبوس داشت فرهنگ و ادب تدریس میکرد و از پیشینه فرهنگی غنیمان میگفت. احتمالا چند واحدی هم سیری بر تاریخچه فحاشی در ایران را گذرانده بود، چون با تبحر خاصی تلفیقی از فحشهای دوره ایران باستان و الفاظ رکیک معاصر را به کار میبرد. چیزی به پایان مسابقه باقی نمانده بود و از جناب داور که میگذشتیم، شعارهای مربوط به بازیکنان و عوامل تیم خودی هم به نحو محسوسی در حال تغییر بود. طوری که دیگر خبری از انواع شیر و ببر و حتی گوسفند هم نبود و «بی غیرتها حیا کنین تیم ما رو رها کنید» جایگزین شده بود. بعد از سوت پایان و قطعی شدن شکست کار به شعارهای آنجوری هم رسید؛ شعارهایی مثل بوووووووق و یا بدتر از آن بوووووووووووووق!
در راه بازگشت دوباره با استاد مسلم فرهنگ و ادب همسفر شدیم و شروع به تدریس ادامه جزوه اش کرد. فتحعلی شاه هم، در حالی که تقریباً در حالت نیمه خواب بود و به گمانم دوباره طاووس خانم و سایر واحدهای مجتمع مسکونیاش را خواب میدید، گفت: ما عطای فوتبال را به لقایش بخشیدیم. فوتبال جای ما نیست.
ادامه دارد…
ثبت ديدگاه