خاطرات یک جوان از خواستگاری های خودش در هفته‌ی ازدواج آسان
هفته ازدواج گولاخ!

راه راه:

اول شهریور:

پدر عروس پرسید: آقا داماد چیکاره ­اند؟ مادرم گفت: مهندسی خونده اما بیکاره! ولی خیلی جربزه داره. پدر عروس گفت: مشخصاتتون رو روی کاغذ بنویسید، تماس می‌گیریم!

 

دوم شهریور:

خانواده‌ی عروس، با بیکاری من مشکلی نداشتند. مادر عروس پرسید: آقا داماد منزلشون کجاست؟ پدرم گفت: ان شاءالله یک خونه­ ی نقلی براشون اجاره می‌کنم. مادر عروس گفت: دوست ندارم دخترم مثل من بدبخت بشه. پدر عروس گفت: کسی مجبورت نکرده بدبختی بکشی!

مادرم دستان مادر عروس را گرفته بود تا قندان را در حلق شوهرش فرو نکند. من و پدرم نیز جلوی دهان پدر عروس را گرفته بودیم تا … شنیده نشود.

 

سوم شهریور:

خانواده‌ی عروس با بیکاری و خانه‌ی اجاره‌ای کنار آمدند. مادر عروس پرسید: برای عروسی چه تالاری رو مدنظر دارید؟ پدرم گفت: یه مهمونی ساده می‌گیریم دوتا جوون برن سر خونه زندگیشون. مادر عروس با عصبانیت گفت: چشم‌انداز بلند مدت زندگی من از روز ازل این بوده که دخترم رو توی لباس عروسی ببینم. من گفتم: با فوتوشاپ عکس دخترتون رو درست می‌کنم که شما هم به آرزوت برسی!

فکر کنم از فوتوشاپ خاطره‌ی بدی در ذهنشان بود وگرنه اون برخورد خشن چه ضرورتی داشت؟!

 

چهارم و پنجم شهریور:

هزینه‌ی گل و شیرینی خیلی به پدرم فشار آورده بود. تنفس اعلام کردیم.

 

ششم شهریور:

خانواده‌ی عروس با بیکاری و خانه‌ی اجاره‌ای و نگرفتن تالار کنار آمدند. با عروس به اتاق رفتیم تا سنگهایمان را وا بکنیم. عروس گفت: به جای بچه، توله سگ نگه داریم بهتره! من گفتم: خوب بود پدر و مادرت به جای تو، توله سگ می‌آوردند؟!

خیلی زودرنج بود. با اون جیغ بنفشش!

 

هفتم شهریور:

عروس با بچه مشکلی نداشت ولی گفت: به نظر من زن و مرد با هم برابرن! چه معنی داره من روسری سر کنم اما تو نه؟! اصلا چرا باید خرج خونه رو شما عوضیا مدیریت کنید؟!

سپس آستین­هایش را بالا زد و عکس یک اژدها را نشان داد و گفت: من عضو شاخه‌ی دراگون فمینیستهای مقیم مرکزم. تو هم عضو میشی؟ گفتم: داداش! من می­رم یه دور بزنم، برمی‌گردم!

 

واقعا اگر هفته‌ی ازدواج آسان این­جوری بود، هفته‌ی ازدواج سخت و گولاخ چجوریه؟!

 

✅منتشر شده در «راه راه وطن امروز» – هشتم شهریور ۱۳۹۶

ثبت ديدگاه