#روز_اول
برکت در سایه ی بازی سیاست

راه راه: چهارشنبه ۹۶/۸/۱۰

ساعت حدود ۵ عصر است، وسایل جمع شده و به دنبال محمد به اتاقش می روم. هنوز آماده نشده و پشت لبتاپ است. من را که می بیند، با هیجان از دانلود سخنرانی برای گوش دادن در مسیر می گوید و از دانلود یک چیز ویژه. از او در مورد آن می پرسم، می گوید: “شهید مطهری با کیفیت پیدا نکردم، رحیم پور ازغدی دانلود کردم.” با تعجب لبخند می زنم.

به خاطر دانلود سخنرانی محمد، امسال هم به نماز جماعت قبل از حرکت نمی رسیم، نرسیدن سال گذشته تقصیر خودم بود. به مسجد که می رسیم، رسول در حال اعلام اتوبوس هاست، نماز را به امامت محمد، دو نفره جماعت می خوانیم و بدون توجه به اعلام رسول، به دنبال بچه های بسیج برای رفتن به اتوبوسی که همه با هم باشیم، هستیم. اتوبوس شماره ۳ اولین انتخاب ما در اتوبوس هاست، اما سال پایینی بودن بچه های اتوبوس، نظرمان را به اتوبوس شماره۵ تغییر می دهد. برای برداشتن کوله به صندوق اتوبوس می روم، پیدا کردن کوله از میان کوله های جاسازی شده کار سختی است، اما درخواست دیگران برای پیدا کردن کوله، این کار را آسان می کند. جای خود را که در اتوبوس شماره ۵ تثبیت کردم، برای خداحافظی با بچه ها پیاده می شوم، عباس تازه رسیده است، او که به اندازه زندگی دو نفر وسیله در کوله دارد، سوژه ی بچه ها شده است و ما که سعی داریم او را که به شدت از دوربین فراری است، به مصاحبه با صدا و سیما مجبور کنیم، اسباب خنده ی خانواده اش شده ایم.

شیطنتم گل کرده و با چهره ای ناراحت به قصد خداحافظی سراغ همسفرانی که از آمدنم خبر ندارند می روم، انصافا خوب همدردی می کنند. پیش بچه ها بر می گردم، همه می خندند، خانواده عباس از همه بیشتر، هیچکس علت را نمی گوید، اما آنطور که بعدا فهمیدم، عباس را در تله مصاحبه انداخته اند.

بالاخره بعد از چند ساعت معطلی اتوبوس ها حرکت می کنند، هر چند به دلیل کمبود جا می خواستند اتوبوس را عوض کنند یا این که ما از هم جدا شویم، اما به هر زحمتی بود، این مشکل را حل کردیم. محمد در جلوی اتوبوس نشسته و جدا از ما ته نشین ها برای دوست قدیمی اش که قرار است از قم همراه ما شود، جا گرفته است. گرسنگی و تاخیر شام به خاطر تاخیر در حرکت، در کنار شور مقتضیِ ته اتوبوس، پای پانتومیم را به سفر ما باز می کند.

بعد از سوار کردن همراهان قمی، اتوبوس برای شام توقف می کند. بعد از شام نوبت به همراه همیشگی اردوهای علم و صنعت، مافیا، می رسد.

حاج آقا صالحی منش با تعجب می پرسد:”تو اتوبوس چجوری میخواید مافیا بازی کنید؟” از توانایی های خود می گوییم، می گوید:”هر کی تو مافیا خوب باشه، میتونه سیاستمدار خوبی بشه!” به او می گویم:”همینطوری یه دولت داشتیم دیگه!”
برکت سفر برای من به مافیا هم کشیده شده است و در پنج دست بازی، سه بار کاراگاه و یک بار دکتر به من می رسد، اما بچه ها که این برکت را باور ندارند، من را چند بار علی رغم دست و پا زدن و معرفی خودم، همان روز اول حذف می کنند.

ثبت ديدگاه