گزارش و متن سومين نشست تخصصي عصر طنز با موضوع طنز استراتژیک
طنز، یک ضرورت عقلی است
۱۰:۴۳ ب٫ظ ۱۹-۰۴-۱۳۹۷
راه راه: سومین نشست تخصصی عصرطنز با حضور دکتر محمدصادق کوشکی، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران و نویسنده کتاب «تاریخ مستطاب آمریکا» در حسینیه هنر برگزارشد. دکتر کوشکی، علی رغم ظاهر جدی اش، از سال ۱۳۷۰ دستی هم بر طنزنویسی دارد و بیش از ۱۴۰۰ عنوان از آثار طنز وی، با نامهای مستعار در مطبوعات مختلف به چاپ رسیده و می رسد. در این نشست، درباره چاپ یازدهم کتاب و موضوع طنز راهبردی (استراتژیک)، با این استاد دانشگاه و طنزنویس به گفتگو نشستیم که در ادامه، متن آن را می خوانید.
+ طنز به چه دردی میخورد؟ و چرا راهبردی (استراتژیک) است؟
– انسان ها عموماً تلخی را تحمل نمیکنند هر چند صادقانه باشد، پس به تلخی صادقانه کمی شیرینی اضافه میکنیم و به خوردشان میدهیم و نمیفهمند که چه خوردند. بعد تأثیرش را میگذارد و این میشود طنز. طنز در دنیا، هر چقدر به سمت آینده میرویم، بیشتر میشود. هم مصرفش، هم کاربردش و هم تاثیرش. دلایل زیادی هم دارد. یکی از دلایلش، این است که آدم ها کم حوصله تر می شوند، هرچه آدمها ظرفیت روحیشان کمتر میشود، قدرت استفاده از حقایق تلخ را کمتر دارند و باید حقایق تلخ را لای زَرورق شیرین پیچید و به خوردشان داد.
حقیقتش این است که طنز از قدیم ها باب طبع بشر بوده است. بشر از بچگی به آسپرین بچه علاقه داشته یعنی چیزهای تلخ را، می ریختند لای چیزهای شیرین به او می دادند و از ۱/۱/۱ (خیلی ها فکر می کنند یعنی اول جهان در صورتی که ۱/۱/۱، ۱۳۹۷ سال پیش است)، یعنی قدیم ها، طنز، ابزار ارتباطی آدم ها بوده برای بیان حرفهای تلخ. حرفهایی که به دلیل های متفاوتی تلخ است و نمی شود تحملش کرد. البته به همین دلیل، حساب طنز، هجو و هزل، مضحکه و لهو و لعب باهم فرق می کند.
محملی که آسپرین بچه می شود طنز، یعنی تلخ است اما شفا بخش ، میریزند لای شکر و این چیزها و به خورد آدم هایی می دهند که ظرفیت شان آنقدر نیست که تلخی را تحمل کنند. تعداد افرادی که تلخی را صادقانه تحمل کنند، خیلی کم است. در انقلاب اسلامی یک نفر گفته است ما اینطور هستیم، آن هم شهید بهشتی است و می فرماید: تلخی برخورد صادقانه را به شیرینی برخورد منافقانه ترجیح می دهم. حالا ما یک شهید بهشتی داشتیم که دیگر نداریم پس انسان ها عموماً تلخی را تحمل نمی کنند هر چند صادقانه باشد، پس به تلخی صادقانه کمی شیرینی اضافه می کنیم و به خوردشان می دهیم و نمی فهمند که چه خوردند. بعد تاثیرش را می گذارد و این می شود طنز.
راهبردی یعنی چه؟ یعنی یک کلمه ای که وقتی می خواهند طرف متوجه نشود، می گویند راهبردی. وقتی می خواهند بگویند مطلب خیلی مهم است، می گویند راهبردی. وقتی می خواهند بگویند هیس، چیزی نگو، می گویند راهبردی. همه این ها هست اما هیچ کدامش نیست. راهبردی یعنی چیزی که مقطعی نیست، کوتاه مدت نیست، هرچه بیشتر، بهتر(امیدوارم که همکاران دانشگاهیم متوجه نشوند این جا چه می گویم والا اخراج می شوم که تو مفهوم مقدس راهبرد را نابود کردی اما راستش همین است) راهبردی یعنی هر چه بیشتر بهتر. یک ساعته مهمانم و یک عمر دعاگو. ولی راهبردی یعنی اینکه من اینجا که هستم، فردا هم می خواهم بیایم. سال دیگر هم می خواهم بیایم، یعنی از دعوت من پشیمان نیستید. حساب هفته بعد و ماه بعد و سال های بعد را برای اینجا کردم و یک برنامه ریزی چند ساله دارم. این می شود هرچه بیشتر، بهتر.
و اینکه موضوع آن هم، کلان باشد، یعنی اکر من می خواهم بیایم اینجا، فرض کنید بروم و زیرآب بزنم و بشوم رئیس این مجموعه، اسمش راهبردی نیست هرچند هرچه بیشتر بهتر است. هم زمان باید دراز باشد یعنی افق پیش رو دراز باشد هم اینکه هود مطلب هم بزرگ باشد. مثلا فرض کنید که شما می خواهید بگیرید که ظلم بد است. این یک بحث راهبردی است چون ظلم همیشه هست، تا وقتی که بشر ناقص العقل هست. قرآن می فرماید «انَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا» (آیه ۷۲ سوره احزاب). می گوید ظلوم است به خاطر این که نمی فهمد، کسی که می فهمد ظلم نمی کند.
و حالا در این فضا، حتی اینکه عدل خوب است و چرا نیست و اگر بود چه می شد، یادآوری ارزش آن و هر آن چه که مهم است در مقیاس انسانی و بشری و در مقیاس یک ملت، موضوعات مهم در طول بیشتر و مقیاس بیشتر. و اتفاقا طنز در این زمینه بسیار لازم است تا موضوع تاکتیکی موردی. فرض کنیم یک مثال بزنم، یک کشوری هست، اسم رییس جمهورش حسن است. بر فرض مثال.
حالا این [حسن] یک بار می آید و می گوید: این دلواپس ها آدم های نفهمی اند. بعد تمام می شود این موضوع.
اما یک وقتی هست دلواپس های نفهم می فهمند که اگر این حسن تا ۱۴۰۰ آنجا بماند، آن وقت همه چی به باد می رود. یه مورد به دلواپس ها گفتند نفهم، که البته حق شان هم هست، اشکالی ندارد، تاکتیکی است و می شود از سر گذراند؛ اما دیگر تا ۱۴۰۰ همه چیز مملکت به باد برود، آن دیگر راهبردی است. برای آن تاکتیکی می شود طنزکی گفت، نگفتی هم اشکال ندارد. حرف مفت را باد می برد ولی به باد دادن همه چیز را باد نمی برد. اگر یکی بیاید به من بگوید مخالف برجام بودی؟ می گویم آره می گوید: نفهمی تو باید بری جهنم میگویم چشم. «إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً» (آیه ۶۳ سوره فرقان) و من می گویم سلام علیکم حال شما چطوره؟ بیشتر به او فحش می دهم انگار. هر کس درمورد برجام می گفت، می گفتند توهم آنقدر نفهمی. من هم می گفتم سلام و در خیال خودم، به او فحش می دادم ولی اگر قرار شد همینطور برجام ۲ و ۳ و ۴ و ۵ و ۶ بیاید، آن وقت اینجا موضوعش می شود راهبردی.
چون سرنوشت یک ملت مهم است و اتفاقاً جزء ماندگارترین کارها هم هست. در دنیای معاصر. گذشتگان شاید خیلی لازم نداشتند از طنز استفاده کنند نه اینکه نمی شناختند، به خاطر وزیر و وکیل آن موقع، حلیم تر و بردبار تر بودند، دموکرات تر بودند، نمی دانم. شاید حسن های آن موقع، حسن های صبورتری بودند، سعه صدر بیشتر داشتند، نمیدانم.
+ یعنی طنز یک ابزار جدی راهبردی است از این جهت؟
– بله، ضرورت عقلی است که مقوله ای به نام طنز جدی گرفته بشود. کسی که می خواهد حکومت داری بکند، کسی که می خواهد جهانگیری و جهانداری بکند با ابزار فرهنگ، مگر می تواند از ابزاری به نام طنز برکنار باشد و میبینیم که واقعاً شناخته شده نیست متأسفانه. شاید این جلسه [عصر طنز] و جلساتی از این دست، یک مقدار بین بچه های خودی کمک بکند که ضرورت این مقوله و تأثیرش را متوجه بشوند.
خارجی ها خیلی خوب ارزش طنز را فهمیدند. [فیلم سینمایی] #فارست_گامپ را ببینید. یعنی می شود با تمام هیکل آمریکا شوخی که نه، جدی کرد و همینطور تاریخ کوتاه آمریکا را نابود کرد. شوخی خیلی جدی بود. #لوک_خوش_شانس را ببینید – همان داستان اولیه و اصل را – فرانسوی ها خیلی از فرهنگ مهاجم آمریکا بدشان می آمد، اولین بار واژه #تهاجم_فرهنگی را، وزیر فرهنگ فرانسه در توصیف فرهنگ مخرب آمریکایی علیه فرهنگ جوانان فرانسوی استفاده کرد، سال ۱۹۷۰ واژه تهاجم فرهنگی، فرهنگ آمریکایی را توصیف می کند که فرهنگ فرانسه را نابود کرد. بعد وزیر وقت، سهمیه بندی کرد، یعنی هر سینمایی، فقط حق داشت ۱ فیلم آمریکایی پخش کند، تلویزیون هم همینطور، در تلویزیون فرانسه قدغن شده بود، هفته ای یک فیلم آمریکایی پخش می کردند. بعد، تصمیم می گیرند انتقام بگیرند، توسط فرهنگ فرانسوی علیه فرهنگ آمریکایی و سری اصلی لاکی لوک را ساختند. این کارتون، در بلژیک ساخته شد اما فرانسوی ها ساختند، نگاه کنید می فهمید که تماماً تاریخ آمریکا را زیر سوال می برد، تاروپود آن را رو می کند، یعنی همه مفاخر آمریکا از جبهه ژنرال جورج کاستر تا فرهنگ کابوی را له می کند و ظریف و دقیق له می کند. با اینکه کارتون بود، اما مخاطبان اصلی اش، بزرگانی بودند که سیاست خوانده بودند.
کاری مثل #عصرجدید #چاپلین که طنز فلسفه و اندیشه سیاسی است، راهبردی است؛ چاپلین به خاطر ساختن این کار دیگر تا آخر عمر از ورود به آمریکا منع شد، اتفاقی که برای هیچ هنرمندی تکرار نشد. نشان می دهد آمریکاییها فهمیده بودند که اثر چنین کاری از هر کار هنری دیگری بیشتر است. همینطور که امام (ره) می فرمایند: سلاح تبلیغات از سلاح جنگ برنده تر است. حاکمیت آمریکا این را خیلی خوب فهمیده بود که اگر دو – سه عصر جدید دیگر ساخته شود، باید جمع کند و برود و بنیادش بر باد میرود. کاری که چاپلین کرد، در تاریخ آمریکا هیچ هنرمندی نکرده بود و ممنوع الورود شد و جز چاپلین هیچ کس دیگر نشد؛ با اینکه چاپلین بنگاه بزرگ فیلم سازی در #هالیوود داشت. فیلم عصر جدید او، به اندازه ی ۱۰۰ کتاب فلسفه و اندیشه سیاسی مبانی نظام آمریکا را نقد می کند ، نظام سرمایه داری و ساختار سیاسی را نقد می کند. به همین خاطر ما نمونه های عالی طنز راهبردی را که خیلی از طنز سیاسی بزرگتر است و هدفش زندگی انسان است را در این فیلم می بینیم.
امروز، کاری شبیه و به عظمت عصر جدید دیگر نمی بینیم. حتی دیکتاتور بزرگ چاپلین، در مقایسه با عصر جدید، کمی سفارشی و تاکتیکی تر است، حرف تازه ای هم ندارد، پنهانی نیست، می گوید هیتلر بد است. امااینکه بنیان آمریکا بر چه استوار است، مخفی است، آنقدر مخفی که برخی اساتید دانشگاه های ما هم نمی دانند و فکر می کنند آمریکا بهشت است، چاپلین می گوید، این بهشت شداد است، اصلاً بهشت نیست، جهنم شداد است.
+ از چه زمانی طنز راهبردی شده؟ از اول به این صورت بوده و یا نه، از یک مقطعی به بعد راهبردی شده؟
– طنز راهبردی نشده، بلکه میشود آن را راهبردی کرد و گرنه برای مسائل تاکتیکی هم میتوان طنز گفت. مثلا برای گرانی میوه، اتفاقاً بی خاصیت ترین طنز، طنز تاکتیکی هست چون تاریخ مصرف دارد و بعد از مدتی خاصیت خودش را از دست میدهد. خیلی خوب هست که طنز یک راهبرد بشود، به این صورت که یک برنامه بلند مدت بشود برای موضوعات مهم ما، چرا که هر چه جلوتر میرویم، تحمل آدم ها کمتر میشود و ذهنشان خسته تر میشود و ذهن خسته فقط مطالبی را میپذیرد که یک نسیم دلنشینی به نام خنده را داشته باشد. که در غیر این صورت ذهن با آن مطلب ارتباط برقرار نمی کند. هر چه جلوتر میرویم آدم ها ماشینی تر میشوند، خسته تر میشوند و به اصطلاح فناورتر میشوند به همین خاطر دیگر حوصله مطالب جدی را ندارند. ما معلم ها این مطالب را میفهمیم، مثلا بیست سال پیش من سر کلاس کارشناسی لیست بیست تا کتاب را مینوشتم که دانشجوها بخوانند، آن ها هم به صورت خیلی عادی میخواندند و روی محتویات کتابها هم بحث میکردند، نمره هم میگرفتند. ولی آلان سر کلاس دکتری دولتی روزانه میگویم لیست دوتا کتاب را بنویسید، دانشجوها اعتراض میکنند! بعد هم رئیس دانشگاه ما را احظار میکند که چرا بچه های مردم را اذیت میکنی؟! چرا برای یک درس دو واحدی سه تا کتاب معرفی میکنی؟! وقتی دانشجوی دکترا اینطور باشد، چه انتظاری از مردم عادی داریم؟ فلذا باز هم طنز در اینجا کاربرد دارد.
+ به نظر میرسد که پیش از این طنز، حوزه ی مخاطبان خاص و اندکی داشته است. زمان عبید زاکانی یا رودکی یا خود حافظ که آثار طنز داشته یا شاعران و نویسندگان دیگر، مخاطب عام مردم نه خیلی دخیل بودند در امور جامعه، چه سیاسی و چه اجتماعی، نه اینکه می توانستند مخاطب ادبیات باشند به آن صورت، به دلیل اینکه امکانات نشر و توزیع وجود نداشت و همینطور سوادخواندن و نوشتن مانند حالا فراگیر نبود. شاید بتوان گفت که قشر فرهیخته و برخی طبقات بالای جامعه از نظر مالی یا سواد، مخاطب طنز و در کل ادبیات بودند؟
– نه، اینطور نیست. ما یک #عبید_زاکانی در ایران داشتیم که یکی بوده و هیچ وقت هم نسخه های ۲ و ۳ عبید زاکانی ندیدیم تا زمان #مشروطه. از زمان مشروطه دیگر. بعضی ها می گویند از زمان مشروطه این پدیده ها شروع شده، اما عبید زاکانی که بود؟
بررسی تاریخ ادبیات خودمان نشان می دهد که مردم با اینکه کتاب و این چیزها چاپ نمی شد، ولی مشتری بودند و مثال خیلی ساده اش این است که عشایر کسانی هستند که ما می گوییم پشت کوهی اند، اما بیشترین کسانی که در ایران با #شاهنامه جدی مانوس بودند، یعنی یا شاهنامه بزرگ شدند، عشایر بختیاری و لری و قشقایی هستند.
یعنی آنقدر که عشایر با شاهنامه مانوس بودند و در زندگی شان جاری بود، هیج شهری اینطور نبود و از این نمونه ها فراوان داریم. به همین خاطر این چیزی که شما می گویید کتاب سخت دست مردم می رسید، درست است اما می فهمیدند و قدرش را می دانستند. اما آن موقع مردم، خیلی بنای کار نداشتند. به جای کار سیاسی، می رفتند کار می کردند. البته آن موقع بازار طنز رایج نبود و اینطور نبود که عبید زاکانی قاضی هارا نقد کند و مردم به خیابان بریزند، آن موقع اصلاح طلبی رایج نبود. مردم می گفتند همینیه که هست! باید تحمل کرد.
البته این از زمان مشروطه، واقعا جایگاه پیدا می کند، آن هم جدی. یکی از کسانی که نقش واقعی داشته در طنز راهبردی، #نسیم_شمال (سید اشرفالدین حسینی گیلانی) است. اگر کسی بگوید من می خواهم طنز سیاسی به زبان فارسی مرتکب بشوم و کارهای نسیم شمال را حفظ نباشد، به او می گویم عوضی آمدی، چون آنقدر کارهای نسیم شمال به روز است که همین الان بخواهید میتوانید در روزنامه ای چاپ کنید و حق التحریریه هم بگیرید. کسی هم متوجه نمیشود. آنقدر اغلب سردبیرها و روزنامه نگارها بی سوادند که نمی دانند و می شود شعر نسیم شمال را برداشت و به ایشان دوباره فروخت.
مردم در آن زمان با آنکه پول نداشتند، سواد نداشتند، یک نفر این روزنامه را می خریده، سید اشرف هم، دنبال پول نبوده، فقط پول کاغذ و چاپ را از مردم می گرفته، یک نفر می گرفته، در قهوه خانه می خوانده، ۱۰ سانس عوض می شد. می گفت کار دارم، بگذارید بروم، نمی گذاشتند. شعرهایش هم سخت است، اگر الان دکترای ادبیات دانشگاه تهران بیاید، نصفش را نمی فهمد. اما مردم آن موقع می فهمیدند و استقبال هم می کردند و جالب است این اصلاح طلب ها می خواهند همه چیز را به نام خودشان بزنند. یعنی در تمام دوران، در مکاری نظیر ندارند و بعد می گویند طنز را ما آوردیم، [می گویند] دهخدا اصلاح طلب بوده، فلانی اصلاح طلب بوده و… خیر! نسیم شمال، اصلاح طلب نبوده است. شعرهایش نشان میدهد اصولگرا هم نبوده است، بلکه جزء جبهه فرهنگی انقلاب بوده است. چون کاملاً طرفدار فقیر بیچاره ها بوده است. اگر الان بود، احتمالاً میآمد اینجا [دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی] کار میکرد. نسیم شمال خیلی مردمی است. آخرش هم جانش را برای مردم داد.
+ با این اوصاف چرا پرداختن به طنز و استفاده از این ابزار راهبردی کمتر مورد توجه جبهه انقلاب است؟
– بعضی وقت ها بچه های انقلابی، آنهایی که خیلی مؤمن اند می گویند که در طنز، افترا و تمسخر و چیزهای بدی هست، ما آدم های خوبی هستیم، پس این کارها به ما نیامده است یعنی می گویند این دنیا جای گریه کردن است و ما باید برویم آخرت بخندیم و خنده چه معنایی دارد. بعضی ها اینطور فکر می کنند. یادم هست یک وقت هایی، چیزهایی می نوشتم، یکی نگاه می کرد و درحالی که لبهایش را می گزید می گفت بدبخت همین چیزها را می نویسی که هیچی نمی شوی. اگر بیایی سر درس حاج آقا مجتبی تهرانی، همان جا دماغش را می گیرد و می گوید این موجود را بیندازید دور از بس که در این گناه است. گفتم: آقا ضروری است، چه کار کنم؟ گفت: آقا من شمردم در یک متن ۵ خطی، ۷ تا غیبت کردی، ۸ تا دستور «لایخسر قوم…» را زیر پا گذاشتی. خب اینکه خیلی بد است. یکی از دلایلی که تو از لحاظ عرفانی صعود نمی کنی، همین چیزهایی است که مرتکب می شوی. ولی واقعاً یک جا خدا در قران خودش را طوری معرفی می کند و به حزب اللهی ها چیزی می گوید که اگر بفهمند، شاید زیرآب خدا را هم بزنند بعضی هاشان!
خدا در قرآن میفرماید: منم کسی که میخندانم و میگریانم [آیه ۴۳ سوره نجم]. یعنی آنقدر این خنداندن مهم است که خدا میفرماید خنداندن آدمها کار من است. یعنی کار کمی نیست. خنداندن کاری خدایی و خداگونه است. من مفسر نیستم ولی آنقدر میشود از این فهمید که اگر کار بدی بود خدا نمی گفت من این کار را می کنم، پس کار درستی است البته نه هرجور خنداندنی. خود قرآن هم می گوید مسخره کردن حالا با هر هدفی، ممنوع است، چه هدف سیاسی چه هدف خنداندن. ولی می شود حتماً خنداندن درستی داشت که خدا هم می فرماید منم که می خندانم و می گریانم. این واقعا جای کار دارد.
+ چرا در نهادهای اجتماعی که دغدغه فرهنگی دارند این ضرورت و راهبردی بودن طنز جدی گرفته نمیشود؟
– چون نمیدانند و نمیشناسند. و گرنه مردم باید با اینها ارتباط برقرار میکردند، ولی در عمل میبینیم که چنین چیزی وجود ندارد. در روزنامه هایی که به آنها اصطلاحاً خودی میگوییم، حتی در زمان دوم خرداد که عصر طلایی روزنامه ها هم بود، چنین چیزی نبود. در روزنامه های طرف مقابل ذهن مردم را از این مطالب پر میکردند. ما هم می توانستیم نویسنده ها و محتوای خیلی عالی در طنز داشته باشیم ولی متاسفانه جبهه خودی هیچ وقت اهمیت این موضوع را درک نکردند و هنوز هم در این قضیه یتیم هستیم. مثلا ما تعداد کمی شاعر و کاریکاتوریست خوب داریم، ولی در مقابل آنها خیلی جدی گرفته اند این فضا را. مثل آلان که خودی ها خیلی جدی نمیگیرند فضای مجازی را و این فضا نامتوازن شده است بین دو جبهه!
+ حتی اگر ما اهمیت این موضوع را درک نمی کردیم، الان – بعد از چهل سال – دیدن طرف مقابل که چیزی را شلیک می کند که ما نداریم، پس ما هم باید در راستای آنها و یا قوی تر از آنها عمل کنیم، پس چرا این درک و فهم به وجود نمی آید؟
– چون همه مثل شما توانایی درک این مطلب ندارند، اگر میفهمیدند که آلان باید یک اتفاقی رخ میداد، پس چرا رخ نداده؟ با توجه به این موضوع من توصیه میکنم که برای فهماندن این مطلب به این جماعت خیلی وقت نگذارید، چون از این نسل دیگر گذشته و تاثیرپذیری در آنها وجود ندارد. چرا که: آنکس که نداند و نداند که نداند/ در جهل مرکب ابدالدهر بماند! پس به جای آنها، نسل جوان را با خودتان همراه کنید.
+ متاسفانه خیلی از رسانه ها هم دست همین افرادی است که نمی دانند!
– همه چیز اغلب دست افراد نفهم هست! شعری منصوب به حافظ میگوید که: ابلهان را همه شربت زگلاب است و شکر/ قوت دانا همه از خون جگر میبینم / اسب تازی شده مجروح به زیر پالان / طوق زرین همه در گردن خر می بینم!
در تاریخ جمهوری اسلامی، فقط یک بار یادم می آید که از طنز استفاده دقیق، و درست راهبردی شده و نتیجه آن عجیب بوده است. حدود پنج دقیقه، ولی به قدری نتیجه عجیبی داشت که البته باز هم باعث نشد کسی بفهمد. در مجلس ششم اکثریت اصلاح طلبان تحصن کردند، طبق معمول، بیگانگان از این حرکت حمایت کردند. قرار بود در آستانه انتخابات مجلس هفتم، کشور را به یک بن بستی برسانند و واقعاً هم از دست هیچ کس هیچ کاری برنمی آمد! نماینده های مجلس بودند و مصونیت داشتند و نمیشد از روشهای معمول برا خواباندن این غائله استفاده کرد. صد و پنجاه نفر از نماینده های مجلس از صبح در مجلس و با خرج مردم صبحانه و ناهار و شام می خوردند، فحش به جمهوری اسلامی هم می دادند، با نشریه های خارجی و شبکه های ماهواره ای هم مصاحبه می کردند و به همه چیز فحش می دادند! و جهوری اسلامی واقعاً درمانده شده بود در این موضوع! آن زمان صدا و سیما سریال #نقطه_چین را پخش میکرد که ستاره آن آقای شفیعی جم بود با کارگردانی مهران مدیری، که نقش آدم علافی را بازی میکرد. در آن موقع ما میگفتیم مملکت از لحاظ سیاسی به بن بست رسیده، چرا که نماینده ها عملا کودتای نرم کرده بودند، که دیدیم در این سریال ماجرای تحصن به شکلی زیبا به تصویر کشیده شد، به این صورت که اینها[شفیعی جم و مدیری] جلوی مردم و رسانه ها به خاطر اعتصاب غذا خودشان را به بی حالی میزدند و زمانی که مردم می رفتند، ساندویچ میخوردند! جالب اینکه از یک روز قبل روزنامه های زنجیره ای اعلام کرده بودند که نماینده ها اعتصاب غذا کرده اند! ولی بعد از این قسمت سریال، عکس یکی از نماینده ها ( آقای میردامادی) با سینی که شامل هفت نوع خورشت میشد، لو رفت! و اسم آن را گذاشته بودند: اعتصاب غذای اصلاح طلبانه! که بعد از پخش این فیلم، بساط این کودتا با تمسخر خود اصلاح طلبان جمع شد!
فرض کنید هر شب، شبی سی دقیقه طنز راهبردی به این صورت داشتیم، نتیجه این میشد که جمهوری اسلامی هشتاد میلیون طرفدار داخلی و هشتصد میلیون طرفدار خارجی داشت و تا آلان باید آمریکا را در ولفجر ۱۶ میگرفتیم و مثلا در ولفجر۲۰ کل دنیا را میگرفتیم، ولی آلان داریم از تهران دفاع میکنیم!
طنز امروز ما، با طنز انقلابی فاصله دارد. شاید عصر ظهور به آن برسیم چون اصلاً هیچ حرکتی برایش اتفاق نیفتاده است. جبهه ای که دستش از این ابزار خالی است، مثل لشکری است که تانک ندارد در یک نبرد زمینی یا گلوله ندارد یا توپچی ندارد، بالاخره یک جایش لنگ است و مخصوصاً الان که جبهه انقلاب نیاز دارد با مردم ارتباط بیشتری برقرار کند. نسل چهارم از کجا باید بداند مرگ بر آمریکا بد است یا نه؟ حتی نسل اول که یادش رفته است، ممکن است اصل را بگذارد بر اینکه آمریکا خوب است! خداوند میفرماید: وَذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرَى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ [آیه ۵۵ سوره ذاریات]. یعنی ذکر [یادآوری] حتی برای آقای بهجت و آقای [مجتهدی]تهرانی، مفید است چه برسد به مردم عادی.
+ در حال حاضر رسانه های غالب تغییر کردهاند، مثلاً کتاب، نقش و فراگیری خودش را از دست داده و رسانههای جایگزین، جای رسانههای سنتی را گرفتهاند، با این حال هنوز هم «طنز» خاصیت راهبردی خودش را حفظ کرده؟
– حرف اول را در فضای مجازی طنز میزند، حتی در رسانه های تصویری هم محتوای طنز بُرد بیشتری دارد، مثلاً شما اگر صحنه ای خشن را استفاده کنید( سر بریدن با شمشیر) این فیلم به صورت محدود منتشر میشود و بعد از مدتی متوقف میشود. ولی طنز «#لقمه شو» و «#دیرین_دیرین» به خاطر محتوای طنز خوب، بدون محدودیت بین مردم انتشار پیدا میکند
از طرفی فضای مجازی آدم ها را به شدت تنبل بار می آورد از لحاظ ذهنی. قبلا ۲۰ صفحه می نوشتیم، مخاطب همه اش را می خواند الان می گوید سعی کن کوتاه باشد. می گویم از ۲ خط چقدر کوتاه تر؟ می گوید من اصلاح می کنم. و سر و ته و وسطش را می زند و آخرش خودم که می خوانم، نمی فهمم. آن وقت است که می گوید: آهان این شد توییت.
+ حوزه اثرگذاری و منطقه شمول طنز کجاست؟ و اصولاً طنز ابزار دفاع است یا پیشروی؟ یعنی پرداختن به طنز نشاندهنده انفعال است یا اقتدار؟
– امام خمینی (ره) میفرمایند: سلاح تبلیغات برنده تر از سلاح جنگ است! و همچنین میفرمایند که: به امید آن روز که مسلسل ها را به قلم تبدیل کنیم! این جمله از جمله های رمانتیک ضد جنگ نیست، بلکه امام از یک اتفاق جهانی صحبت میکنند. یعنی قلم ظرفیت این را دارد که بالاتر از مسلسل عمل کند! و این نگاه دین اسلام است. این جمله را در واقع امام(ره) از پیامبر(ص) گرفته است. پیامبر(ص) زمانی که مکه را فتح کردند، دستور عفو عمومی میدهند، به جز برای سه نفر! این سه نفر افرادی بودند که علیه دین اسلام حتی یک تیر هم نیانداخته بودند، بلکه سه تا شاعر بودند! در پاسخ به سوال کنندگان هم میفرمایند: آنها – کُفار و مشرکین – فقط چند نفر را کشتند، ولی این سه تا شاعر، میخواستند اسلام را بکشند! این را هنوز بچه های خودی نفهمیده اند، آدم حسابیهای مومن و بچه انقلابی و پیروان خط امام(ره)، باید این جمله پیامبر(ص) و امام(ره) را بفهمند و بدانند که در روزگار ما تقریباً هیچ تبلیغی به اندازه طنز، کاری نیست و من به هیچ وجه مبالغه نمیکنم.
امروزه متن ها رفته رفته فشرده تر می شوند.mp3 و mp4. در بیان مطالب جدی، شما ناگزیرید به سمت محملی بروید که در واقع می تواند در دو خط همه چیز را بگوید. خود آدم ها هم کوچک می شوند و تحمل شان کم می شود، هر چه آدم ها کوچک تر و تحمل شان کمتر، ناگزیرید بیشتر از طنز استفاده کنید؛ هم اینکه اصولا نه که تابلو نیست، یواشکی می خورد به هدف مثل موشک های هدایت شونده است که شلیک می کنی، می رود از در ساختمان می پیچید بالا، سه طبقه را می رود بالا بعد می پیچد و می رود در راهروها و می گردد هدف را پیدا می کند و می خورد به آن.
هیچ ابزار دیگری اینطور نیست، طنز واقعا می گردد مخاطبش را پیدا می کند، قدرت نفوذش خیلی بالاست، ضد زره است. یعنی مطلب جدی، با صدای بلند به دیوار می خورد، اما طنز آرام به هدفش می خورد و وقتی خورد، صدایش درمی آید آن هم مدت ها بعد. این خیلی خوب است. در دنیا خیلی دارند استفاده می کنند از ابزاری که ما به آن می گوییم راهبردی.
+ چه چیزی باعث متفاوت شدن یک اثر هنری از حیث طنز خواهد شد؟ در واقع، شاخصه طنز بودن یک اثر چیست؟
– گاهی اوقات فکر میکنیم طنز یعنی چیزی که به هر قیمتی مردم را بخندانیم! ولی اینطور نیست. یا گاهی اوقات فکر میکنیم ما چیزی بگوییم و بعد افکت خنده پخش کنیم و مخاطب بخندد و یا اینکه حرفهای رکیک و زشت بزنیم، مثل برخی سریالهای تلویزیونی، که از سکانسهای سخیف برای خنداندن استفاده میکنند، نه! اینها طنز نیست، بلکه بی تربیتی است! طنز یعنی اینکه آدمها بخندند به چیزهای بد! در واقع باید زشتیهای آن رفتارهای بد را نشان بدهیم، آن هم به صورتی که مردم هم خنده شان بگیرد و هم رفتار زشت را بشناسند.
+ چقدر کار پژوهشی و یا در واقع پشتوانه مطالعاتی میخواهد که یک فردی بتواند به این توانایی برسد؟
– شما هرچقدر که میخواهید طنز تاثیرگذارتری داشته باشید، باید باسوادتر باشید! یعنی آدم بی سواد هر کاری میتواند انجام بدهد، الا طنز! میتواند حرفهای بی تربیتی بنویسد، میتواند فحش بدهد، میتواند دلقک بازی در بیاورد، مردم هم بخندند، اما اسم این کار طنز نیست. شما هر چقدر که میخواهید خلوص طنزتان بالاتر برود ( چون میدانید که طنز هم نیاز به غنی سازی دارد) باید هر روز باسوادتر بشوید و اتفاقاً باید با جدیت به سمت طنز رفت، چرا که اگر با شوخی سراغ طنز برویم، نتیجه میشود لودگی، میشود بی تربیتی.
وقتی که قرار بوده حضرت امیر(ع) خلیفه بشوند، یکی از دلایلی که مخالفان میگفتند این بود که حضرت امیر(ع) همیشه جدی نیست، شوخی میکند، با مردم میخندد، میگفتند که حاکم باید همیشه جدی باشد! ولی چون یکی از آدمهای درست و حسابی امام علی(ع) بوده، درواقع آدم بوده اند – مگر در دنیا چندتا آدم داریم؟ – به همین دلیل به موقع، هم میخندیده و هم میخندانده! کج سلیقه بودند افرادی که از طنازیهای اهل بیت(ع) چیزی ثبت نکرده اند، چرا که فکر میکردند خوب نیست که این بخش از صفات اهل بیت(ع) را ذکر کنند! مگر میشود معصومین(ع) یک وجه کامل و درست از طنازی نداشته باشند؟ چرا که آنها در هر چیزی، در اوج بودند و همیشه به عنوان الگو در آن زمینه به افراد نشان داده شده اند، کسی که در ادبیات در اوج است حتماً در طنز هم به کمال رسیده است. ولی معلوم نیست که این خصلت ائمه(ع) چرا ثبت و ضبط نشده؟! ما در مورد امام خمینی(ره) نمونه هایی داریم که در سخنانشان از طنز استفاده می کردند مثل زمانی که فرمودند:«آقای کارتر گفته است کاری که اینها در جمهوری اسلامی میکنند، خلاف اسلام است! من پیشنهاد میکنم آقای کارتر یک حاشیه به مُلا عبدالله هم بزنند (چیزی به این مضمون و یا اینکه: جدیداً آقای کارتر هم اسلام شناس شدند!) یعنی امام جدی بودند، ولی ملت می خندید. خیلی نامرد بودند آنهایی که نگذاشتند امام(ره) دلش خوش باشد و از این گزیده ها با فرزندانش و ملتش بیشتر صحبت کند و واقعاً خیلی از بزرگان دین این روحیه را داشتند، مثل آقای مجتهدی. آدم خوبی بود در روزگار ما. تقریباً هروقت بحث ایشان را بشنوید بدون طنز نیست. یعنی یک مجتهد در آن سطح برای مستمعین و طلبه ها از هشت – نه دقیقه ای که صحبت می کردند، سه دقیقه اش طنز بود. طنزی که شایسته مقام و فضا بود. فکر می کنم اگر صدسال بعد مطلبی از علما بماند همین طنزها باشد که برای همه قابل فهم و درک است.
+ از یک دوره ای به بعد طنز به سمت رک گویی و اعتراض رفته و به نظر میرسد که سلیقه مردم از طنز فاصله گرفته. مثلاً دیگر آثار #ابوالفضل_زرویی_نصرآباد را نمی خوانند گرچه هنوز هم تروتازه است. به نظر میرسد که مردم اعتقاد دارند هر چه بُرنده تر و افشاگرانه تر صحبت کنی، بهتر است! یا از کلماتی استفاده کنی که ظاهراً کلمات ممنوعه هستند و جزء خط قرمزها حساب می شوند. دلیل به وجود آمدن این وضعیت چیست و چه کاری باید کرد؟
– تأکید می کنم هرچیزی که شما بگویید و مردم بخندند که طنز نیست. مثلاً یک نفری هست که با کروات و اینها می آید پشت تریبون و شعر می خواند و حاضرین می خندند – و جالب است که در ایرن اینقدر آزادی هست که هرچه می خواهد می گوید – هر چیزی که در شعرهایش هست و حاضرین به آن می خندند یا فحش است یا متلکهای جنسی! یعنی ۱۰۰+ سال است – چون ۱۸+ سال هم آدم باید باتربیت باشد – یعنی با این حربه است که می خنداند و آدمهای بی تربیت هم می خندند چون آدم باتربیت می گوید یعنی چه؟ اینکه خنده ندارد و حرف زشت است. این خنده موقتی و گذراست. شاید کارهای آقای زرویی نصرآباد، مثل تذکره المقامات، سواد و فهم خواندنش وجود نداشته باشد، چون باید اصل تذکره المقامات یا کتاب عطارنیشابوری را اگر نخوانده باشید، خیلی متوجه معنای طنز این کتاب نمی شوید، اما مثلاً «لقمه شو» با اینکه طناز، هیچ متن طنزی را اضافه نکرده و صریح هم نیست، اما خود این کار به خاطر خلاقیت، در ذهن مخاطب میماند! حتی گاهی متن هم برای کارهایش ننوشته و عین واقعیت را دارد بیان می کند با یک خلاقیت اضافه. مثل همین که برای شعر بزنم یا نزنم ساخته است. جنس کارهای طنز امروز باید از امثال طنز لقمه شو باشد. البته این از مجموعه طنز تصویری هست که با طنز نوشتاری فرق میکند! پس موضوع رک بودن یا نبودن نیست، هنوز هم اگر مردم طنز متناسب با روزگار خودشان و به زبان خودشان ولی با پس زمینه سنگین طنز را ببینند، میفهمند. من یک مثال بزنم. در سریال #مختارنامه – قسمت دوم یا سوم – صحنه ای از دعوای یک ایرانی و یک عرب نشان داده شده است. معاویه اینها را به جان یکدیگر انداخته است تا مقاومت شهر بشکند و درمقابل معاویه تسلیم شوند. این دو دارند به هم فحاشی می کنند که مختار وارد می شوند و با آنها برخورد می کنند. کاری که آقای #میرباقری در این کار کرده است واقعاً هوشمندانه و جالب است و نشان می دهد چقدر این کارگردان باسواد و به ادبیات مبحث مسلط است. یعنی دعوای آن موقع را در عین حال که به ادبیات و اصطلاحات آن وفادار است، به زبانی ارائه می کند که مردم این دوره هم متوجه می شوند که دعوای قومیتی و اختلاف چقدر زشت و مذموم است. یکی از صحنه هایی که در ذهن مردم ماند و در فضای مجازی توزیع شد همین صحنه بود. یعنی هنوز هم اگر یک کار وزین و جدی طنز اما به زبان مردم تولید شود استقبال می شود. مثلا اگر من بخواهم در رابطه با فلسفه و یا پزشکی بنویسم، فقط دانشجوهای این دو رشته میفهمند ولی مردم عادی متوجه نمیشوند. ولی اگر در رابطه با ظلم ،عدالت، استکبارستیزی بنویسم و بقیه چیزهایی که به مردم مربوط هست، مردم می فهمند و قبول می کنند. مثلاً تقبیح سودجویی را مردم می فهمند و روش گفتنش را اگر با مردم زندگی کرده باشیم، آن وقت پیچ و خم های آن را پیدا میکنیم.
مثال دیگر #پلنگ_صورتی است. چرا بعد از پنجاه سال هنوز هم جذابیت ها و تازگی های خودش را دارد؟ پلنگ صورتی نسخه اصلی و اولیه منطورم است. به خاطر اینکه یک تیم جدی متشکل از جامعه شناسان و روانشناسان و… پیشنهاد درست می کردند و طنزنویسان می نوشتند. یک پژوهش بسیار دقیق را در رابطه با فضای اجتماعی و سیاسی آمریکا به عنوان ایده به طنزپردازها داده اند، و طنزپردازها این واقعیتها را در قالب پلنگ صورتی به نمایش گذاشته اند، که واقعا به نظر میرسد عین غنی سازی، منتها با روکش آبنبات چوبی این کار به شکل کاملا حرفه ای پیاده شده است! برای شناخت جامعه آمریکا و واقعیتهای آمریکا، پلنگ صورتی یک پک کامل هست، درسته که شما با این دید نگاه نمیکنید، اما آنهایی که از واقعیت آن جامعه خبر دارند، و از تاریخ آمریکا و مردم شناسی آنجا سر در می آورند، از محتوای این کارتون خنده شان میگیرد و نگاه دیگری به پلنگ صورتی دارند. بچه های سه ساله هم به پلنگ صورتی میخندند، ولی آنهایی که به صورت عمیق جامعه آمریکا را بشناسند، جنس خنده شان متفاوت هست. ولی چون سواد پشت این مجموعه هست، بعد از نیم قرن هنوز هم تازه هست. و یا سری های اصیل تام و جری، که زیر ساخت فلسفی اش لیبرالیسم هست و تساهل را به نمایش میگذارد. در واقع ارزش های فلسفی جامعه غرب را درون کپسول های آسپیرین به خورد بچه میدهند! اصلاً هم قرار نیست حرفهای گنده بزنند، ولی این فکر پشت این مجموعه هست. شما هزار بار هم قسمتهای اصلی تام و جری را ببینید، برای دفعه هزار و یکم از این کارتون سیر نمی شوید، چرا که طنزی که مبتنی بر سواد باشد، کهنه نمیشود و مردم آن را میفهمند! اما باید قبول کنیم که هر دَه سال تا بیست سال، زبان مردم کمی متفاوت می شود.
+ برای صحبت پایانی کمی هم از کتاب تاریخ مستطاب آمریکا بفرمایید؟
– خیلی خوشحالم که دوستان این موقعیت را فراهم کردند تا درباره طنز، جدی صحبت کنیم. دانشجویان من اگر بدانند و این چهره مرا ببینند خواهند گفت: فلانی و طنز؟!! مگر می شود، مگر داریم. این یک چهره جدید از بنده است و می دانید که طنز می تواند مثل نقاب زورو عمل کند. کتاب تاریخ مستطاب آمریکا چهاردهمین کتاب من است. سیزده تای دیگر دانشگاهی و در مباحث جدی است اما با این کتاب خاطرات خوبی دارم و بازخورهای بسیار شیرین و جذابی دریافت کرده ام. سال گذشته ما نایب الزیاره دوستان بودیم در مراسم حج. می دانید که هفت دور طواف را باید بدون وقفه و با توجه انجام داد و اگر کوچکترین اشتباهی بکنید باید همه هفت دور را از اول شروع کنید. صدهزار آدم به صورت فشرده دارند اعمال را انجام می دهند و اصلاً جای تعلل یا حواس پرتی نیست. در چنین فضایی با فاصله خیلی زیادی، یک حاج خانمی دارند مرا صدا می زند. اصفهانی هم بودند ظاهراً. دو – سه بار صدا کرد ولی من اهمیت ندادم چون اواسط دور پنجم یا ششم بودم و نمی خواستم خراب بشود. بالاخره گفتم بفرمایید.
از همان راه دور و با صدای بلند گفت اون کتابتون خیلی خوب بود. اون تاریخ مستطابه خیلی خوب بود. اجرتون با صاحب الزمان(عج). انگلیسشم بی زحمت بنویسید…
چندروز پیش به دانشگاهی رفته بودم. آنجا دوروز و دوشب تلاش کردم تا به همکارانم ثابت کنم که آمریکا موجود کثیف و بدی است. آخر هم فکر کنم موفق نشدم گرچه همه حرفهایم با رفرنس و منابع خارجی و معتبر بود. فیلم و نقشه و همه چیز هم بود. حتی نتوانستم بگویم آمریکا در واقع چیست. ناامید و خسته آمدم که برگردم، نگهبان دانشگاه بدو بدو آمد جلو و سلام و علیک و احوالپرسی گرمی کرد. بعد گفت کتاب دیگری نمی نویسید. من تاریخ مستطاب را خواندم و به بچه ها و فامیل و دوستانم هم داده ام بخوانند خیلی عالی بود. کتاب دیگری نمی نویسید؟ و من متعجب شدم که چرا جاها عوض شده است؟!!
حجم این کتاب سه برابر این بود و اطلاعات مستند وحشتناک تری در آن آمده بود ولی چون می خواستم خانواده ها بتوانند با خیال راحت بخوانند آنها را حذف کردیم. این مطالب در تاریخ واقعی آمریکا هست که آنقدر زشت و زننده است که مجبور شدیم سانسورشان کنیم.
من افتخار می کنم که صداوسیمای جمهوری اسلامی این کتاب را ندید! چون اگر می دید، باید به خودم شک می کردم. حتی یک دقیقه این کتاب تبلیغ و معرفی نشد در صداوسیما. یعنی به چاپ یازدهم رسید اما صداوسیما نخواست برای تنها کتابی که برای مردم تولید شده قدمی بردارد. این را نشانه درست بودن کارم می دانم. صداوسیما معمولاً چیزهایی را تبلیغ می کند که ربطی به انقلاب اسلامی ندارد. ارگانی هم خریداری نشد و مردم خودشان این کتاب را به هم معرفی کردند و منتشرشد.
کار کتاب که تمام شد، سه صفحه اول کتاب هنوز سفید مانده بود. یعنی در فرم بندی سفید ماند. آقای همتی [مسئول انتشارات] گفت چه کنیم. گفتیم یک صفحه که بسم الله چاپ می شود و یک صفحه هم مشخصات انتشار. یک صفحه باقی مانده را چه کنیم؟
پیشنهادشد که تقدیم بزنیم و کتاب را به کسی تقدیم کنیم. هیچکدام بنا نداشتیم که کتاب را به کسی تقدیم کنیم و به همین دلیل اصلاً به آن فکر نکرده بودیم. به ذهنم آمد که
به نادر مهدوی، که آمریکایی ها او را بهتر از ما می شناسند
تقدیمش کنم و فکر می کنم این بزرگوار آنقدر بزرگوار بود که این کار ضعیف را قبول کردند و به خاطر همین بزرگواری و لطفی که ایشان داشتند، این کار بدون هیچ تبلیغی خوب منتشر شد و بیش از ۴۰هزار نسخه از آن فروش رفت. نخواستم بنویسم «شهید نادر مهدوی»، نخواستم بنویسم «تنها قهرمان جبهه جهانی مستضعفین که حال آمریکا را گرفت»، ننوشتم «تنها کسی که یک تنه به جای همه مستضعفین قرن بیستم توی دهن آمریکا زد»، ننوشتم «کسی که یک تنه با ناوگروه محدود و کوچک ده – دوازده نفری اش، شانزده ناوجنگی آمریکا را ناکار کرد»، «کسی که آمریکا را به لجن کشید و پوز آمریکا را زد». هیچکدامش را ننوشتم. این جمله را هم فکر می کنم خود آن بزرگوار توی ذهن من انداخت که بنویسم آمریکایی ها اورا بهتر از ما می شناسند. خیلی ها آمدند و پرسیدند که نادر مهدوی کیست؟ گفتم چه می دانم! اگر برایتان مهم است بروید تحقیق کنید و ببینید کی بوده! و باور کنید آمریکایی خیلی بهختر از ما اورا می شناسند. وقتی جنازه نادر مهدوی را به ما پس دادند، میخ ده سانتی از نخاعش بیرون آمد! زیر شکنجه نادر مهدوی را کشتند. نادر مهدوی و همرزمانش، یک شب تا صبح با بدنهایی که کاملاً سوخته بود در جنوب جزیره فارسی – ۱۶ مهر ۱۳۶۶ – در آبهای خلیج فارس با هلیکوپترهای آمریکایی جنگیدند. آبهایی که هر لیتر آن ۳۶ گرم نمک دارد. تا صبح با بدن سوخته توی آب نمک بودند. آمریکایی ها جرأت نمی کردند اینها را از آب بگیرند. وقتی بالاخره اینها را گرفتند با مترجم دنبال نادر مهدوی می گشتند. نادر مهدوی با آن وضعیت و زیر شکنجه های سخت آمریکایی ها در جواب همه سوالهایشان فقط یک کلمه می گفت: الله اکبر
و آمریکایی ها فهمیدند بسیجی خمینی، از آهن، از فولاد، از الماس سخت تر است. این عزیزان نشان دادند که بچه شیعه یعنی چه؟ اگر در این کار خیر وبرکتی است، منت نادر مهدوی است که کار را قبول کرد. نه اینکه این کار خوب بود، بلکه ایشان بزرگوار بودند. و من از ایشان ممنونم. دختر بزرگوار ایشان هم برای رونمایی از این کتاب از بوشهر آمدند و مثل پدرشان بزرگواری کردند. گرچه خیلی از مسئولین را دوستانی که جلسه را ترتیب داده بودند، دعوت کردند اما نیامدند. وقتی دختر ایشان آمدند گفتم وقتی ایشان آمدند دیگر هیچ مسئولی مهم نیست که بیاید یا نیاید. و به خود شهید قسم که بی نهایت خوشحال شدم و مطمئن شدم که این کار کوچک را از ما پذیرفته است. امیدوارم از این به بعد هم دست ما را بگیرد و ان شاء الله برای انگلیس هم کتابی مانند این بنویسم.
برای شادی روح سردار شهید نادر مهدوی، سردار شهید غلامحسین توسلی، سردار شهید بیژن گُرد، سردار شهید نصرالله شفیعی، سردار شهید آبسالانی، سردار شهید محمّدیها، سردار شهید مجید مبارکی و همه بسیجیانی که لبخند ولایت، برایشان از هرچیزی در این دنیا، باارزش تر و خواستنی تر است، صلوات
خداقوت به شما و آقای دکتر کوشکی عزیز
کتاب تاریخ مستطاب فوق العاده بود خصوصا که از منابع بی طرف و بعضا طرفدار آمریکا استفاده شده بود. خسته نباشید به آقای کوشکی و همچنین آقای بیژنی بخاطر کاریکاتور های زیبا امیدوارم در ادامه ی این راه موفق باشید.
بسیار عالی و کاربردی