شیخ گفت: «از طُرُق استخراج احساس است.» یکی از میان مریدان بپرسید: «ای شیخ! این دیگر چه صیغهایست؟»
شیخ برآشفت که: «خموش نادان! صیغه یعنی چه؟! ما اهل این جور داستانها نیستیم. دارم زور میزنم تا بنگرم برای ورود به عرصه انتخابات احساس تکلیفم میآید یا نه.»
ما از او خواستیم یک دانه بچه دیگر بیاورد تا ما خواهر و برادر دار شویم و بتوانیم انشای خود را بنویسیم؛ اما او قبول نکرد و گفت: «واه...واه...چه غلطا! برو سر درست بزمجه. فضولی این کارا به تو نیومده. تو خرج تو یکی هم موندیم!»