میدانم که من هر چه باشم از همه سلبریتیهای جهان یک سر و گردن بالاترم! از رابرت پتینسون و تام کروز گرفته تا همین ایرج ملکی خودمان...
من از همهی آنها جذابتر و خوشچهرهترم.
البته اینها را مادربزرگت گفته و میدانم که خوب میدانی سلیقهی مادربزرگت در این دنیا همتا ندارد.
مادرم اما با افتخار گفت: «بله که داره! یه پراید هاچبک داره که اگه خدا بخواد به زودی تبدیلش میکنه به یه جنسیس کوفته... خونه هم که اتاقش هست؛ ما هم اجاره نمیگیریم ازشون که زندگیشون پا بگیره.»
این شکست عشقی برای مدت طولانی (حدود ۲۰ ساعت ۴۵ دقیقه) مرا از فکر ازدواج و هرگونه جنس مونث خارج کرد.
البته این که عمهت در این مدت رختخوابش را جلوی در دستشویی پهن کرده بود و نمیتوانست حتی یک نوک پا دنبال من به خواستگاری بیاید هم بیتاثیر نبود.
به نظرم اسهال و استفراغ زیادی برای دیدار اولمان بیکلاسی بود برای همین گفتم: «خیارِ خونش رفته بالا»
درحالی که متفکرانه نگاهم میکرد گفت: «سابقهی خیار خون توی خانواده داشتین؟»
مادربزرگت که پیشتر گفته بودم چقدر ارادتمند ایرج میرزای خدابیامرز است، با کمی ابتکار و تلفیق روش ایرج و بروسلی، خواهرم را با دلو از چاه فلکزدگی بیرون کشید و آنقدر زد تا خواهرم با خون جاری شده از دماغش پای برگه غلط کردمی که مادرم تهیه کرده بود را امضا کرد