نامه‌هایی به فرزندم سیاوش (۴)

مدیر کارخانه پدرزنم

مسئله اصلی لباس خواهرم نبود، بلکه پروژه آنجایی متوقف شد که ما هر چه در اطراف و اکناف تا شش نسل قبل و بعد و زیرشاخه‌های هرمی فامیل و دوست و آشنا را گشتیم یک دختر پولدار پیدا نشد که نشد.

نامه‌هایی به فرزندم سیاوش (۳)

عمه است دیگر!

و باز هم عمه است دیگر... خودش ما را از مخمصه‌ای که درست کرده بود نجات داد. به آنی موضع خانواده عروس تغییر کرد و نوری بر دل ناامیدمان تابید.

نامه‌هایی به فرزندم سیاوش (2)

سه سال اجباری

مادربزرگت را که می‌شناسی، خیلی به ایرج میرزا ارادت دارد و کمی هم دستش سنگین است، فلذا قضیه کنکل شد. این شد که با کوله باری از غم و کله‌ای کچل راهی پادگان شدم.

نامه‌هایی به فرزندم سیاوش (۱)

چه شد که تصمیم به ازدواج گرفتم؟

مسئولین آنقدر با بنرهای رنگارنگ درباره مزیت‌های فرزندآوری گفتند که کمی دلم قیلی ویلی شد. گفتند وام ازدواج می‌دهیم با سود کم، گفتم به‌به! می‌توانم پراید هاچ‌بکم را تبدیل کنم به یک 206 مدل 91 و بعد هم به یک ماشین عروس خفن.

زندگی در بطن تبلیغات تلویزیونی

خونه با تبلیغات خونه می‌شه؟

مشکل جدی آن زمانی بود که با پدرش سر رئیسِ خانه بودن دعوایشان شد که الحمدلله وقتی یک بار با «یک پارچه» از «هشت پارچه ظروف کروپ‌سِت» توی سرشان کوبیدم، هر دو فهمیدند رئیس خانه کیست!

عنوان