نامه‌هایی به فرزندم سیاوش (۳)
عمه است دیگر!

قسمت قبل

جگر گوشه‌ام سلام

تا آنجایی برایت گفته بودم که از سربازی برگشتم و با عزمی راسخ دست به دامان مادرم شدم که تکلیف این بلاتکلیفی تو را روشن کند؛ اما خواهرم بود که اولین گزینه را روی میز گذاشت و گفت: «مربی من خیلی بهت می‌آد!» و بعد چشمانش برقی زد.

از تصور «آمدنم به مربی خواهرم» چنان شعفی در وجودم پدید آمد که حس کردم همین الان توانایی رقصیدن با آهنگ «عجب رسمیه» را هم دارم.

قرار خواستگاری را گذاشتند و گل و شیرینی به دست به خانه‌شان رفتیم. همان بدو ورود از دیدن هیبت عروس خانم، چنان گرخیدیم که آن ۳ کیلو از ۴۳ کیلو وزنم آب شد.

تازه آنجا بود که فهمیدم منظور خواهرم از مربی، مربی جودویش بوده. البته خب عمه است دیگر، خیلی نمی‌شود روی نیت خیرش حساب باز کرد.

خلاصه، عمه‌ات در بد مخمصه‌ای گیرمان انداخته بود. خواستیم همان راه آمده را برگردیم که چشممان به هیبت برادران عروس افتاد. گفتیم: «کی بهتر از دختر شما؟» و اجباراً نشستیم. از تصور وصلت با خانواده بادیگارد پرورشان، چهارستون بدنم می‌لرزید؛ اما انگار این همه ماجرا نبود.

وقتی عروس خانم در جواب تشکرم برای چایی با خجالت گفت: «مشتی هستی و بامرام» فهمیدم این دختر حتی اگر برای من، زن شود برای مادرِ مرید ایرج میرزایم عروس نمی‌شود. البته تضمینی هم نبود که برای تو هم مادر خوبی باشد و  به جای سیاوش یک سیاوحش تحویل جامعه ندهد!

به دنبال راهی برای فرار بودیم؛ ولی همه راه‌ها به قرار ختم می‌شد. مادرم می‌گفت: «پسرم دست بزن دارد»، برادران عروس هیکلم را نگاه می‌کردند و با پوزخند می‌گفتند: «عیبی ندارد.» باز مادرم می‌گفت: «کمی دستش کج است.» پدر عروس گفت: «پسر من هم اینجور بود؛ یه بار که دستش رو قلم کردم درست شد.» مادرم با ترسی مضاعف گفت: «معتاده!» مادر عروس گفت: «زیرزمین داریم، نگران نباشید.» مادرم ضجه زد: «تا حالا دوتا زن داشته طلاق داده.» عروس تابی به گردنش داد و گفت: «من همیشه عدد ۳ رو دوست داشتم.»

خواهرم که تا الان آرام نشسته بود، با دیدن استیصال مادرم وارد عمل شد و گفت: «داداشم قلبش اندازه یه گنجیشکه، مثلا امروز دعوامون شد نشست گریه کرد.»

و باز هم عمه است دیگر… خودش ما را از مخمصه‌ای که درست کرده بود نجات داد. به آنی موضع خانواده عروس تغییر کرد و نوری بر دل ناامیدمان تابید.

درست است که هنوز جای ضربه‌ای که موقع بیرون کردنمان به من زدند درد می‌کند؛ اما به آزادی‌اش می‌ارزید.

دوست دار تو- پدرت

ادامه دارد…

يك ديدگاه

  1. Mehdi.nikaeen ۱۴۰۳-۰۱-۲۰ در ۱۱:۳۰ ب٫ظ- پاسخ دادن

    لایک 👍

ثبت ديدگاه




عنوان