آن زمان نه آدمی بود تا عکسش را به عنوان «پذیرایی مهمونی امشبمون» در اینستا منتشر کند و نه کمپانی صادراتی وجود داشت که آنرا به عنوان میوه لوکس از اینور کره زمین به آن طرف کره زمین با برند میوه استوایی، با قیمت هر دانه پول خون بابای بزرگوارش به مثلا خودمون بیندازد.
دیشب مراسم سیسمونیچینی پسرداییمان بود. اینبار دیگر بابا نگفت که مامان به جشن نرود. مامان انقدر دنبال خریدن وسایل سیسمونی با زنداییمان به بازار رفته بود
از وقتی خواهرم آمده پدرم دنبال گرفتن یارانهاش است تا حداقل نصف کمتر پول شیرخشکش را دربیاورد. ما فکر میکنیم اگر یک برادر دیگر هم داشته باشیم میتوانیم در بازی، دو بر یک خواهرمان را ببریم و سهم پولتوجیبیاش را برداریم. تازه هر وقت بابایمان بخواهد نصیحتمان کند میتواند سه تا چوب کنار هم بگذارد و دیرتر بشکند.
خواهرمان شغل راحت و ریلکسی دارد، چون هر وقت بابا و مامان از او سوال میکنند که چکار میکنی تا میآید جواب بدهد خوابش میبرد و به قول مامانمان جنازه میشود.