منوچهر داستانیوفسکی در آخرین گردشش در نمایشگاه کتاب تهران قبل از آنکه در دی ماه سال پیش جلوی در مترو هلش دهند و پایش گیر کند و قطع شود و برای همیشه گردش را به کتف فراموشی دهد، نوشته بود: «بدون راهنما به نمایشگاه رفتن همچون کلیسا رفتن بدون پدر است.» ما راهنمای شما برای چرخیدن در این مکان مقدس (غیر از سرویسهای بهداشتیاش) خواهیم بود.
آیا از اینکه در کودکی بهخاطر تاریخ تولدتان مسخره میشدید احساس غربت عضلانی دارید؟
آیا از اینکه دیگران تاریخ تولدتان را از یاد میبرند و کادو نمیرسد نگران میشوید؟
«کاذب آلودهکلام» در واکنش به این فقدمال در صفحه شخصیاش نوشت: «در غرب جان و بروبچ تحتحمایت، اختلاس تعریف ندارد. این وصلهها (اختلاسگری!) به چشمرنگیهای عزیز نمیچسبد.»
یاد اولین نطنز در سالن سوره افتادم که راه را گم کرده بودم. وارد شدم. ساعت ششوربع بود. اندک جماعتی نشسته بودند. با خودم فکر کردم هر کدام چه مسیری را طی کردهاند که امشب اینجا باشند. چقدر قانونمدار نشستهاند تا در باز شود.
امروز عرش آرام بود. برادران حامل عرش از کنارمان رد شدند و سلام آمنین دادیم. حتی دلمان خواست از نهر شیر و عسل جنت، تهجامی بنوشیم. لیکن چون ملائک را خوردن و نوشیدن محال است، به تنفس در نسیم الهی مشغول شدیم.