همهمهای از دور توجه ام را جلب کرد. انتهای سالن گرد و غباری به پا شده بود و جمعیتی بر سر و کله هم می کوبیدند و آتاری وار جلو می آمدند. جلوی جمعیت نیز آقای نویسنده به همراه دو مامور در حال فرار بود و با دست موهای تافت زده اش را سفت چسبیده بود که مبادا از دلبری اش چیزی زمین بریزد.
برابر عمل انجام شده قرارگرفتم. در یک آن و برای اینکه لطفش را جبران کنم، افتادم دنبالش. اون بدو من بدو اون بدو من بدووووو تا رسیدیم به در آهنی ای که وسط راهروی مدرسه بود.
باد گِلو:
این باد در دوران شیرخوارگی باعث خنده مادر، در دوران جوانی باعث خنده خواهر و برادر و در دوران پیری باعث خنده نوهها و نتیجهها شده و کلاً شادیآفرین است.
باستان شناسان مورد داشتهاند که یک مرد پارسی، پول نداشته فلافل «یکی بخر دو تا ببر» بخرد تا با همسرش از گرسنگی نمیرند، اما برای خرید هَندَوَنَه، کلیهاش را فروخته تا هَندَوَنَه خریده، کنار پنجره بنشینند و شتری گاز بزنند و تخمهاش را فوت کنند.