آمریکا و فرندهایش داشتند برای اوضاع و احوال خود زاری و به در نگاه میکردند و آه میکشیدند که ناگهان آژانس انرژی اتمی همراه با نامزد خود دست در دست و شانه به شانه وارد کافه شدند، همین که چشم آژانس به آمریکا و فرندهایش افتاد خواست برگردد که آمریکا او را صدا زد و گفت: بیا آژانس جان تو هم به جمع درد دل ما بپیوند.
چون که ما همه درزها و شکافهایی که قرار بود ایران از آنها علم بیاموزد را بسته بودیم و تحریمی نبود که ما اعمال نکرده باشیم و دانشجوهایش را هم سعی میکردیم هر دفعه با یک چیز مشغول کنیم، اینها کی وقت کردند علم کسب کنند.
شاه مملکت میتوانست پولهایش را خرج کارهای دیگری مثل کمک به فقرا کند اما چون زمان پهلوی هیچ فقیری وجود نداشت پول ها را ذخیره کرد و برای آبادانی کشور در چمدان گذاشت و با خودش برد!
اما چشمتان روز بعد نبیند با برادر صدام قرار بود یک هفتهای تهران را بگیریم و برگردیم به دوران خوش و خرم پهلوی که هشت سال طول کشید و آخر خودمان به غلطکردن افتادیم.