جمع دوستانه در کافه

برایش مهم نیست

آمریکا و فرندهایش داشتند برای اوضاع و احوال خود زاری و به در نگاه می‌کردند و آه می‌کشیدند که ناگهان آژانس انرژی اتمی همراه با نامزد خود دست در دست و شانه به شانه وارد کافه شدند، همین که چشم آژانس به آمریکا و فرندهایش افتاد خواست برگردد که آمریکا او را صدا زد و گفت: بیا آژانس جان تو هم به جمع درد دل ما بپیوند. 

تحریم‌هایی برای کسب علم

سرعت غیرمجاز علم

چون که ما همه درزها و شکاف‌هایی که قرار بود ایران از آنها علم بیاموزد را بسته بودیم و تحریمی نبود که ما اعمال نکرده باشیم و دانشجوهایش را هم سعی می‌کردیم هر دفعه با یک چیز مشغول کنیم، اینها کی وقت کردند علم کسب کنند.

یک قانون باکلاس

رسم مهمان‌نوازی

شاه مملکت می‌توانست پول‌هایش را خرج کارهای دیگری مثل کمک به فقرا کند اما چون زمان پهلوی هیچ فقیری وجود نداشت پول ها را ذخیره کرد و برای آبادانی کشور در چمدان گذاشت و با خودش برد!

خاطرات ایران محاله یادم بره

قوز بالا قوز

اما چشم‌تان روز بعد نبیند با برادر صدام قرار بود یک هفته‌ای تهران را بگیریم و برگردیم به دوران خوش و خرم پهلوی که هشت سال طول کشید و آخر خودمان به غلط‌کردن افتادیم. 

خاطرات یک آمریکایی

خاطرات ایران محاله یادم بره

پهلوی‌ها خیلی دوست داشتند خدمت کنند و ما چون خارجی هستیم و چیزی به اسم تعارف در دیکشنری‌مان تعریف نشده دست‌شان را رد نمی‌کردیم.